۱۳۸۸ بهمن ۱۰, شنبه

"بيرون رفتن با دوست"

1-وقتی به کسی می گوییم" دوستت دارم"آیا مطلبی را به صورت یک گزاره ی خبری اعلام می کنیم یا عملی را -همزمان با بیان آن - انجام می دهیم؟ در فیلم لندن ، عاشق از گفتن "دوستت دارم" پرهیز می کند و به همین دلیل معشوق ترکش می کند و با کسی دیگر وارد رابطه می شود. در ادامه می فهمیم که معشوق دررابطه ی تازه اش خرسندتر و راضی تر است. از قضا،اسم معشوق هم، لندن است و قرار است با دوست پسر تازه اش ،از آمریکا به لندن مهاجرت کند. این همنامی مکان و انسان در کنش روایی فیلم نقش دارد.از هم پاشيده شدن اين رابطه، مرد را ويران كرده و از سر استيصال به هرويين پناه برده است. اما تأکید من بیشتر بر آن دیالوگی است که لندن با بغض، خطاب به مرد می گوید:"همین سه کلمه؛فقط همین سه کلمه ی ناچیز(I Love You )! "
2- "دوست" از منظر زبانشناس ها به دسته ای از واژگان تعلق دارد که اصطلاحاً به آنها نامحمول (Nonpredicative) می گویند. یعنی این کلمه به کلماتی مثل"سخت"،"سرد"، و یا "سفید" شبيه نیست که به چیزی اسناد داشته باشد. پرسش آگامبن این است که آیا "دوست" را می توان به دسته یا طبقه ای از مفاهیم اسنادی نسبت داد یا نه؟
3- آگامبن "دوست" را با دسته ی دیگری از کلمات و تعبیرات نامحمول مقایسه می کند و از این طریق می خواهد به وضعیت نامحمول "دوست" را روشن تر کند.از چشم آگامبن" دوست "مثل فحش می ماند. فحش ها از این بابت فحش هستند که که به کارکرد یا مفهومی معین اشاره ندارند. وقتی به مدفوع یا اعضای جنسی اشاره می کنیم و به صورت فحش آن را به کسی نسبت می دهیم، در پی آن نیستیم که کار معینی یا شباهتی عيني را برای او تعیین کنیم. آگامبن می گوید فحش دادم نامگذاری دوباره است. به فحش خورده چیزی را نسبت می دهیم که نیست. برای همین در مقابل فحش نمی توان از خود دفاع کرد. فقط می توان همین کار را با فحش دهنده انجام داد.نتیجه گیری آگامبن بسیار درخور تأمل است:" به بیان دیگر، آنچه در فحش ناراحت کننده است، همان تجربه ی ناب زبان است و نه ارجاع فحش به جهان" فحش فقط با زبان و به دور از هر ارجاعی به جهان بيرون از زبان ،نام فحش خورده را تغییر می دهد.
4- در داستان "اینجا و آنجا" نوشته ی دیوید فاستر والاس، دختر- در وضعیتی شبیه به زن فیلم لندن- از این که دوست پسرش او را نمی بوسد، دلخور و شاکی است. و این در حالی است که در غیاب دختر، مرد مکرر عکس زن را می بوسد. در جایی از داستان مرد در توجیه پرهیز از بوسیدن لبان زن و متقابلاً اصرار در بوسیدن تصویرش، جمله ی عجیبی می گوید:" بوسیدن، مکیدن یک تیوب بلند است که یک سر آن به گه ختم می شود."
4- وقتی کسی را دوست خطاب می کنیم این خطاب با "تهرانی" یا " سبزه" یا حتی " صمیمی" فرق می کند. زیرا در دوست خطاب کردن دیگری به هیچ کیفیت یا داشته ای که تحت تصرف او باشد، به هیچ روی اشاره نمی کنیم. یعنی این که "دوستی" کیفیت نیست. ارسطو در اخلاق نیکوماخوس مسأله ی حس را همراستا با دوستی مطرح می کند و به طرح این مسأله می پردازد که دوستی آدمیان با یکدیگر در شهر، با گاوانی که در یک گله در یک مرتع می چرند، چه تفاوتی دارد؟ ارسطو می گوید کسی که می بیند، حس می کند که در حال دیدن است. کسی که می شنود، حس می کند که در حال شنیدن است، همان طور که وقتی کسی راه می رود، حس می کند که در حال راه رفتن است. اما آیا می توان این فکر را تا بدانجا تعمیمی داد که گفت کسی که فکر می کند حس می کند که در حال فکر کردن است؟ اگر پاسخ مثبت باشد تفاوت و تمایز فکر و حس چه می شود؟
5- در یونانی فیلوس(=دوست) از مؤلفه های کلمه ی مرکب فلسفه است . دلوز و گتاری، در کتاب فلسفه چیست؟ ، فیلوس را مقدم بر مفهوم فلسفه دانسته اند. آنها با استمداد از تعبیری تحت عنوان "تصویر فکر"، رفاقت و رقابت دوستانه در بازی های المپیک و سایر روابط اجتماعی جاری و ساری در دولت-شهر آتنی را در حکم تصویری دانسته اند که به فکر فلسفی و حتی دمکراسی منجر شده است. تفاوت فلسفه در غرب با حکمت شرقی در همین مفهوم دوستی نهفته است.
6- ارسطو در ادامه ی بحث خود در اخلاق نیکوماخوس به نسبت میان وجود داشتن و حس کردن می پردازد. حس کردن وجود به این معناست که ما توأمان حس می کنیم و فکر می کنیم. نخست حس می کنیم که زنده هستیم. و این حس برای ما شعف آور است.اما برای انسان های نیک، هم حسی یا حس مشترک زنده بودن نیز شعف آور است.زيرا زيستن و بودن را در هم ادغام مي كند و علاوه بر اين در دوستي، از وجود ديگري به زيستن خود پي مي بريم و بالعكس؛ بر اثر زيستن ديگري، از وجود خود مطمئن مي شويم.
7- در کسوفِ آنتونیونی، پلان درخشانی هست که مرد تازه عاشق ،به دیدار زنی که اخیراً با او آشنا شده می رود.در حالی که زن در بالکن ایستاده ، مرد در پیاده رو است. زن مترجم زبان اسپانیایی است و برای مرد، که در بازار سهام کار می کند، بی معنی است که کسانی مطالبی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه می کنند.در ادامه، مرد می پرسد:"پس بگو به اسپانیایی، میشه بیام بالا چی میشه؟" زن می خندد و بلافاصله جواب می دهد:"میشه... نمیشه بیایی بالا!" و این شروع دوستی این دو با یکدیگر است.
8- آگامبن بر آن است تا از بحث ارسطو چنین نتیجه بگیرد که دوستی عبارت از لحظه ای است که حس وجود مشرک می شود و از این جنبه است که دوستی، بیش از هر چیز مفهومی سیاسی است. دوستی بر خلاف آنچه در وضعیت موجود مرتب اعلام می شود؛ رابطه ای بیناذهنی محسوب نمی شود. خیل کارشناسان امور تربیتی و اخلاقی، بی وقفه در تلاشند تا دوستی را به نوعی انتخاب و تحت شرایط از پیش اعلام شده درآورند. اهتمام بلیغ ایشان در "جهت بخشیدن" و "هدایت" انسان ها در گزینش کسانی است که به عنوان دوست انتخاب می کنند. و به زعم خود، از اين طريق به خلق خدا مدد مي رسانند.آگامبن اما می گوید که دوستی حاصل مراوده دو شخص نیست. در دوستی ما با"دیگری" مواجه نمی شویم. بلکه نفس به "دیگری" خودش مبدل می شود. در دوستی سوژه خود را هویت زدایی می کند و فرصتی مي يابد تا بتواند تجربه ی "بودن" را حس کند. و به همین دلیل مفهوم دوستی لازمه ی اندیشیدن است. از طرف دیگر دوستی مشارکت در تجربه ی وجود است.دوستی آدمیان از این جنبه با هم گله ای بودن گاو ها در مرتع متفاوت است که مشارکت دوستان، مشارکت در وجود است و نه مشارکت در برخورداری از اشیا.
9- هرگاه آدمیان بتوانند با هم دوستی کنند یا به عبارت دیگرهر گاه بتوانند بدون وجود اشیا، ،وجود را با هم شریک شوند؛ در این صورت می توان گفت "سیاست" شروع شده است.

۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

...

زندگی تمام شده ، با این حال مرگ وعده داده شده فرانمی رسد؛ زندگی تمام شده و از این پس با باقیمانده های زندگی سروکار دارم.زندگی تمام شده و معلوم نیست حالا، همین حالا در چه زمانی شناورم., چیزی شبیه به بالداسار پروست که حتی وقتی با مرگ خو می گیرد و از زندگی آن قدر دور می شود تا بتواند بهتر ببیندش، باز هم مرگی در کار نیست تا به قول آلكسيس كتاب فاصله ی بین جان و زندگی را از میان بر دارد. خيال مرگ تسكيني نيست براي پايان اين رنج يا اندوه.فقط ادامه مي دهي. ادامه ات مي دهند.
با آینده نگری ، با وسعت دادن به دامنه ی ذهن،با فرصت دادن و فرصت یافتن برای شنیدن و گفتن از دیگری با دیگری برای دیگری،با همه ي اين ترفندها و تلاش ها و تقلاها،باز هم؛ این خلاء کشنده که همزمان اکسیر نامیرایی نیز با آن است، از بین نمی رود. "نه دیگر" ها و "نه هنوز"ها ما را به ساحتی از زمان برده اند که ناچاریم دردناکی آن وجه نزیسته ی زندگی را ،یا برخود هموار می کنیم یا از آن برگذریم. لابلای همه ی آن تلاش ها و امیدها، هیچ کسی به خوبی ما نمی داند که جزءی از زندگی، نزیسته و ناپیدا رها شده. جزئی که فراچنگ نمی آید.و حتی به شکل تقصیری نیست تا با قانون، اخلاق، یا سنت میراث شده از پیشینیان داوری اش کنیم.

۱۳۸۸ دی ۲۵, جمعه

آغازها

این روزها در این سکوت که به ظن برخی"غائله ختم شده" و در چشم انداز بعضی دیگر" زمان بیشتری لازم است."؛ سؤالی مدام و مداوم مطرح می شود که " ماجرا از کجا شروع شد؟" طنین این پرسش را اخیراً در مناظره های تلویزیونی مکرراً حس می کنیم. این ذهنیت که با دانستن آغازها می توانیم به پایان مطلوب دست پیدا کنیم، گویای نوعی دریافت محافظه کارانه است که پذیرش "امر نو" را تحمل نمی کند. تاریخ واقعه با تاریخ ایده هایی که از آن واقعه بر می خیزد منطبق نیست. و باید از این عدم انطباق دفاع کرد.
تلاش می کنند برای آغاز ناخوشایندشان، لحظه ی صفری پیدا کنند تا با محدود کردن" اول هایش" مگر بتوانند "آخرهایش" را به نفع خود خاتمه دهند. آغازها، از هیچ و در خلاء به وجود نمی آیند. تعریف دلوز از آغاز در این شرایط به نظر کارامد می آید:" آغاز وقفه ای است که میان رخداد و نیروهایی که می خواهند متلاشی اش کنند، حائل می شود." آغازها در روال هندسی قبل-بعدی که بر محور عقب-جلو تصور می شوند، قوام نمی یابند. آغاز، بیش از هر چیز به تغییر ریتم منجر می شود. ریتم ،در ساده ترین شکل خود خلاصه در یک وقفه و یک تکراراست که بر خلاف ریتم غالب و متداول فعال می شود. این ریتم همه ی بدن های در گیر را تغییر می دهد.ما دیگر همان آدم هایی نیستیم که قبل از رخداد بوده ایم.
آغز متعلق به نیروهای بالفعل و از قبل نامگذاری شده ای نیست که درکنف حمایت ایدئولوژی زندگی روزمره خودی نشان بدهند و بعد غیبشان بزند. آغاز، از بالقوه های غیر قابل تخمینی سر بر می کند که در کل تصور رایج از گذشته و آینده تأثیر می گذارد. و به بیان ساده تر، کسی نمی تواند بگوید ماجرا از کجا آغاز شد؛ زیرا ذهنیت، طرز تلقی، و حتی حافظه ی ما دیگر همانی نیست که مثلاًقبل از بیست و پنج خرداد یا برگزاری انتخابات بود. همان طور که بسیاری از کسانی که می شناختیمشان، برای ما به موجوداتی ناشناخته و رازآلود بدل شده اند.
در برابر رخداد هر کس آغازی بتراشد، بلافاصله با پرسش تازه ای روبرو می شود که این آغاز از کجا آغاز شد.و شاید این نگره ی اسطوره شناختی بر هر عقلانیتی چیره شده باشد که: هر آیینی تا افسانه ی آفرینش و سفر تکوین خود را مدون نکند، نمی تواند به ایده های خود در برابر آخرالزمان و قیامت شکل بدهد.