۱۳۹۲ مرداد ۴, جمعه

برخیز ای موسی

1-   در صدای لویی آرمسترانگ چه چیزی جا خوش کرده بود که وقتی با تمام توان حنجره‌اش، «موسی» را صدا می‌کرد، دستمایه‌ای شد تا فاکنر نام مجموعه داستان‌های کوتاه خود را از ترانه او اخذ کند. در مکث‌های جانفرسای صدای او، بنی‌اسرائیل اسیر مصریان شده‌اند و وقت، وقت آن است تا موسی قوم خود را رها کند. موسای آرمسترانگ، تنها کسی است که می تواند با فرعون پیر دهان به دهان بشود. رنسانس هارلم، در آمریکای دهه پنجاه با تمهید مقایسه وضعیت بنی‌اسرائیل با سیاهان دچار تبعیض آن زمان، زبانی را خلق کرد که طنین آن در صدای آرمسترانگ و آثار فاکنر، بالدوین و الیسون حفظ شده است.
2-   مارتین لوترکینگ در سوم آوریل 1968، در سخنرانی مشهور خود که با عنوان «من بر نوک کوه رفته‌ام» مشهور است خود را با موسی مقایسه می کند.کینگ، این سخنرانی را به مناسبت تظاهرات اعتراضی سپورهای ممفیس ارائه کرد. دقیقا یک روز بعد از این سخنرانی کینگ، ترور شد. برگزارکنندگان در پی آن بودند تا از سخنرانی او ممانعت به عمل آورند. آنها دو دلیل داشتند. یکی این که تهدیدهای زیادی متوجه کینگ بود و دوم وضع بد هوای آن روز بود. ولی کینگ زیربار نرفت که نرفت. در سخنرانی‌اش وعده می‌دهد که درست مثل موسی قوم زخم خورده خود را تا سرزمین موعود رهبری کند. آنها را به آن سرزمین می‌رساند ولی خودش همراه ایشان نیست. مارتین لوترکینگ بر خلاف همیشه هیچ نوشته‌ای به همراه نداشته است. بنجامین هوک، یک دهه بعد از قتل کینگ، خاطره سخنرانی ممفیس را چنین وصف کرد: «یادم می‌آید آن شب همین که نطقش را تمام کرد، با کلمه‌های ترانه‌ای که خیلی دوست داشت، سخنانش را خاتمه داد: «چشم‌های من شکوه پروردگار آمدنی را دیده‌اند.» هیچ وقت تمامش نکرد. چرخی زد و نشست و خشکم زد از این‌که وقتی نزدیکش رفتم، دیدم اشک از چشم‌‌هایش سرازیر شده است. آدم‌های سن و سال‌دار زیادی در هوای آزاد روی زمین نشسته بودند و می‌گریستند.» ... «و این است که خرسندم امشب. دلم برای هیچ چیز شور نمی‌زند. از هیچ کس ترسی به دل راه نمی‌دهم! چشم‌های من شکوه پروردگار آمدنی را دیده‌اند!»
3-   «آمدنی» را تعمدا برای (coming ) انتخاب کردم. این کلمه از آن واژه‌های سهل و ممتنع تئوری معاصر است. آمدنی با «آینده» فرق دارد. آینده، حرکتی است از گذشته به اکنون و به تبعش، آن زمانی‌که پس از اکنون می‌آید. ولی «آمدنی»، نه از فضای زمان (space of time)، که از حرکت زمان (movement of time) ناشی می‌شود. آمدنی، در زمان هست. همیشه هست. موسای آمسترانگ، فاکنر و کینگ «آمدنی» تشخص‌یافته‌ای است که در برهوت شکست همواره آماده است. فقط باید صدایش زد. با صدا زدنش نمی‌آید. با صدا زدنش، «آمدنی» می‌شود. و هرکس که این کیفیت «آمدنی» را برانگیزد خصیصه‌ای شبیه به موسی، منتسب به موسی پیدا می‌کند. می‌شود: «موسوی»
4-   «تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهم شد.» و دو روز بعدتر: «‌ما باید بتوانیم جلوی این پدیده، این دروغ آخرین، یعنی این تقلب و شعبده‌بازی حیرت‌آور بایستیم.» در چند بیانیه دیگر نیز بر کلمه «شعبده» تاکید کرده است. این کلمه را موسی نیز خطاب به فرعون به کار می‌گیرد. مطابق با روایت قرآن و دیگر متون مقدس ادیان ابراهیمی، موسی دست‌پرورده نظام فرعون است. در همان دربار بالیده است و به قولی «از خودشان» بوده است. با این حال در هنگامه‌ای که باید قوم «ستم کشیده صبر سرآمده» ترانه آرمسترانگ را رهبری کند، همراهی‌شان می‌کند. از این بابت در کنار کینگ و موسای عهد عتیق قرار می‌گیرد که بیش از «رهبر»، «همراه» است. بر خلاف تصوری که رسانه‌های ظاهرا آزاد بسته‌بندی کردند و پراکندند، همراه بودنش به دلیل بی‌عرضگی و بی‌کفایتی نبود، بلکه همراه بر خلاف رهبر به مقصد نمی‌رسد. تا آستانه می‌آید و در وضعیت در آستانگی (liminality) می‌ماند. تا به این شیوه «آمدنی»‌ای باشد که به محض صدا زدنش احضار شود. این است که از «مردم» مفهومی تاسیس می‌کند که وجه ممیز شعبده از معجزه می‌شود. معجزه این است که آدم‌ها در کنار هم «مردم» بشوند. و در تقابل با آن «شعبده» چیزی نیست مگر سعی در جمع کردن آدم‌ها و در عین حال ناتوانی از مردم کردنشان.
5-   دست‌هایش را به هم گره کرده بود و آورده بود بالای سرش، چیزی می‌گفت و ما نمی‌شنیدیم. سیاست یعنی همین. رئیس جمهور در ازدحام بدن ها الفاظی را ادا می‌کند که نمی‌شد شنید. سراپا گوشیم ولی صدا به صدا نمی‌رسد. صدای گوش‌ها تلافی سکوت دهان‌ها را در می‌آورد. صدا، صدای صداهاست. به سرت زد بگویی: «ساکت» ولی فقط تو تنها نیستی که این فکر به سرش زده. همه می‌گویند: «ساکت». و «ساکت» گفتن همه راه را برای شنیدنش سد می‌کند. دو دست گره‌کرده‌اش نیمی از بدن را به نیمه دیگر وصل می‌کند. تا قبل از این ما نیمی از تن خویش بیشتر نبودیم. همین که دو نیم شدیم. دو برابر شدیم. نصف کردنمان، دوبرابرمان کرد. آن دو دست گره کرده- شکوه پروردگار آمدنی- آخرین فرصت از جوانی بدن‌هایی بود که از همان شب با بی‌خوابی و صدای خالی شدن سطل زباله‌ها اُخت شد.