۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

شیلات روایت - 2


در «ماهی سیاه کوچولو» پدر هیچ نقشی ندارد. غیاب پدر در کنار غیاب های دیگری قرار می‌گیرد که اهمیتشان از حضور های حاضر در روایت به مراتب بیشتر است. زندگی دریایی ماهی سیاه کوچولو و دیگر موجوداتی که صمد در داستانش درج کرده است، فاقد حضور موجودی به اسم پدر است. آیا ماهی سیاه کوچولو در جستجوی پدر است؟ یا این که داستان، به طور کلی فانتزی جامعه ای را نشان می دهد که نقش پدر در آن محو شده است؟
از جنبه ای دیگر، وجه جنسیت آن قدر در داستان تقلیل یافته است که کل داستان در معرض جنسیتی شدن قرار گرفته است. روایت ماهی پیر، ممکن است استعاره ای از ارگاسم تلقی شود. در ادامه، «ماهی سیاه کوچولو» هم نه موجودی متحد و منفرد، که به هیات دهشت اختگی یا استعاره آلت نرینه بریده فرض می شود. چیزی از سنخ روایت های رنسانسی و منریستی از «جودیت و هولوفرنس». زن از ترس تجاوز جنسی، شبانه با همدستی ندیمه اش سر مرد تهدیدگر را می برد. سری که  بریده شدنش در تصویر به جای بریده شدن چیزی دیگر است. اما در داستان صمد، آلت نرینه بریده در تاریخ سر درگمی های خود سیر می کند، تا با فائق آمدن بر ترس از حضور پدر، در غیاب او تن از قبل اخته مادر را کامل کند. از این بابت داستان صمد، جان می دهد برای تحلیل های احلیلی فرویدی-لاکانی. یعنی که کل داستان، ارگاسم و ژوییسانس توامان را در تخیل احضار می کند. این طوری، از شر خوانش سیاسی و پیشینه پر دردسر «ماهی سیاه کوچولو» هم راحت می شویم. ماهی، همان آلتی است که به مدد قصوی شدن به ارگاسم می رسد. این ماجرا با باقی اجزای داستان نیز جفت و جور است. دیواره سنگی کوه و ته دره هم تکلیفشان روشن است. مثل آب خوردن، در تناظر جز به جز روانکاوانه حل و فصل می شوند. فقط می ماند این که در داستان صمد، حرفی از پدر زده نمی شود. بنابراین غیاب پدر، با خلا یا تعریف نشده بودن آن یکسان نیست. در عین حال نمی توان منکر آن شد که شان اروتیکی داستان صمد به قوت خود محفوظ می ماند.
داستان در محیط سیالی بازگو شده. جایی که به حکم منطق فضا نیازی به پدر نیست. ماهی ها تخم ریزی می کنند و طبق قانون احتمالات از هر چند تخم یکی بارور می شود. اساسا محل لقاح در آبزیان محیط سیال آب است. از این رو نه نیازی به رحم مادر است و نه ضرورتی برای تصور بدن پدر. پدر ماحصل محیطی است که بدن بیش از آن که سیال باشد، جامد فرض می شود. پدر قانون وضع می کند. مایعات بدن را از جامدات آن تفکیک می کند.با همین تفکیک اولیه، «مطهر» و «نجس» نیز معنی می یابد. اما هیچ کدام این ها در «ماهی سیاه کوچولو» محملی برای تفسیر پردازی نیست. صمد در تقابل ماهی و مرغ، هوا و آب را در نظر داشته است. حرکت بدن از غلظت کمتر به غلظت بیشتر. به همین دلیل، به جای جایگاه «پدر» با فضایی سر وکار پیدا می کنیم که قانون با تمرین بی واسطه و صریح الهجه قدرت معاوضه می شود. خلاصه اش این که «ماهی سیاه کوچولو» یکسره دهانی است و جایی برای مقعد یا حفره های تناسلی باقی نیست.
مخاصمه بین هوازیان و آبزیان تمامی ندارد. ادگار مورن در نوشته های خود از لحظه شورانگیزی در تاریخ حیات نام می برد که اولین آبزی به خشکی می پرد و ششهایش را امتحان می کند. برای مورن، این اتفاقی پیش بینی ناپذیر بوده است. چیزی در حد یک انقلاب. اما گویا صمد عکس این مسیر را پیموده است. لحظه ای که آبزی بر برتری هوازیان غلبه می کند.حال اگر به مساله اصلی روایت «ماهی سیاه کوچولو» بازگردیم، برخورداری داستان از دو راوی، در دو موقعیت متفاوت و دو نگره جداگانه شان تازه تری نیز پیدا می کند. داستان دو بار روایت می شود .یکی روایت آبزیان است و دیگری روایت هوازیان.راوی اول، همان که با «شب چله» داستان را افتتاح می کند، از آب شروع می کند. و درست به همین دلیل هیچ اشاره ای به آب نمی کند. راوی دوم- ماهی پیره- لازم می داند که به «جویبار» محل سکونت ماهی سیاه کوچولو و مادرش اشاره کند و علاوه بر این فضای سیال محل زندگی آنها موکد سازد.هرچه از تاریخ ناپدید شدن ماهی سیاه کوچولو دور بشویم، روحیه ماهی پیر روایت گر داستان، بیشتر به مرغ ماهی خوار شباهت می یابد.آب، فشردگی بیشتری نسبت به هوا دارد. این که بدیهی است. ولی قوانین حرکت در هوا و آب با هم متفاوت اند. آنچه در این بین ناگفته می ماند، این است که زمین در داستان صمد هیچ جایی ندارد. به تبع آن زور جاذبه هم به حداقل خود رسیده است. کسی روی زمین راه نمی رود. همه یا شنا می کنند، یا شناورند.البته ادراک زمان نیز برای این دو موجود مفروض از زمین، از قعر آبهای زمین تا آسمان فرق می کند. حالا دیگر به صراحت می توان گفت که ماهی سیاه کوچولو، هوایی شده است.
  


شیلات روایت - 1


ماهی سیاه کوچولو، شکم ماهی خوار را با خنجر مارمولک ساخته اش پاره می کند. ولی ماهی خوار فقط قلقلکش می گیرد و همین که دهانش باز می شود و به قاه قاه می افتد، ماهی ریزه در می رود. اگر ترفند ماهی سیاه کوچولو را اقدامی انقلابی در نظر بگیریم، شمایی تمام نما از انقلابی جهان سومی در روایت صمد شکل می گیرد. اقدام انقلابی در نهایت چیزی بیش از قلقلک نخواهد بود و سلاح، دستکار مارمولکی است که فقط دشمن بزرگ را به خنده می اندازد. ولی ماهی ریزه چطور؟
شاید ماهی ریزه، همان ماهی پیری است که بعد از قسر در رفتن از شکم ماهی خوار و ناپدید شدن ماهی سیاه کوچولو، حالا که سن و سالی از او گذشته، قصه انقلاب را برای یازده هزار و نهصد و نود و نه ماهی سیاه کوچولو به اضافه یک ماهی سرخ بازگو می کند. به عبارت ساده تر، آیا «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد روایت انقلاب است یا روایت انقلابی ها؟ این دو با هم فرق دارند. یکی امر ناممکن را ممکن فرض می سازد و دیگری امر ممکن را به هیات ناممکنی محض جلوه می دهد. انقلابی حکومت گر مجبور شده تا دم به دم حکومت را ممکن و ممکن تر معرفی کند و موازی با این راه و روش، انقلاب را ناممکن و ناممکن تر جا می زند. تفاوت این دو شکل از روایت، دقیقا تفاوت در استثنا و قاعده است. برای ناظر انقلاب، انقلاب بازنمایی پذیر نیست. او شاهد ناممکنی هاست. اما برای انقلابی سابق، ماهی ریزه سابق، ماهی پیره لاحق، انقلاب چیزی جز ممکن ناممکن شده نیست. ماهی پیره صمد، که دقیقا به دلیل پیر بودن، حق روایت برای جوانان را به تمامی از آن خود کرده ، مظهر سیاستی است که روایت گری انقلاب را در تقابل با روایت انقلابی ها قرار می دهد. «ماهی سیاه کوچولو»ی صمد از این بابت روایت ناتمام بی خبری از ماهی سیاه کوچولوها و قدرت گرفتن ماهی ریزه هاست. فرض بگیریم ماهی سیاه کوچولو، به ماجرا برگردد وروایت ماهی پیر را تکذیب کند. برگردد و بی خبری را مبنای دستکاری روایت انقلاب قرار دهد.
ماهی سیاه کوچولو، در بدو روایت صمد موجودی است که علیه روایت ماهی های پیر می شورد و مسیر رودخانه را پیش می گیرد. این ماهی، همه جذابیتش در این است که به حرف مادر قاتل حلزون-کش خود وقعی نمی نهد و به راه خودش می رود. ولی چرا در آغاز و پایان داستان، قدرت بازگویی ماجراها در انحصار یکی از همان ماهی های پیر باقی می ماند. این است که به رغم سادگی پیشاانقلابی «ماهی سیاه کوچولو» دربازخوانی پساانقلابی با یکی از دشوارترین داستان های ادبیات معاصر ایران روبرو هستیم. 

دیوار نگاره



"You can no longer sleep quietly once you've suddenly opened your eyes"

«دیگر نمی‌توانید سر آرام به بالین بگذارید، وقتی قبلش چشم‌هایتان بی‌هوا باز شده‌اند.»

باور نکردنی است که این جملات از دیوار نوشته های می 68 باشد. شما را نمی دانم. برای من باور نکردنی است. و شاید تاثیر سیاست در بدن آدم هایی که شکست را تاب می آورند، نه در تحلیل های حاضر-آماده و از قبل بسته بندی شده جلوه می کند ونه در طرح  سوال های از قبیل «آخرش چه می شود؟» تفاوت دو وضعیت را با میانجی سیاست از این بهتر نمی توان شرح داد. همه مقدمات فراهم است، خستگی بیداد می کند، ولی همین که چند دقیقه پلک ها را روی هم می گذاری، می گدازی. بی خوابی نه از چشم ها که با گوش ها شروع می شود. گوش همه صداها را می شنود. و هر صدا در حکم بهانه ای است. هر قدر به بسته بودن پلک ها دل خوش باشی، گوش ها تیزتر می شوند. اوایلش سخت است. ولی بعدتر یادمی گیری که حریفش نیستی. از خیر خواب می گذری. ول کن که نیست. نمی شود شب خوابید. خلاصه ماجرا همین است. نمی دانم حالا می خواهند چه چیز را جبران کنند. صبح اتفاق خوبی است. هوا که روشن بشود، صداها آن قدر متنوع و زیاد هستند که گوش نمی تواند نسناس بازی در بیاورد. پرده کلفت را چند ماه است تهیه دیده ای. پرده را می کشی. سر وصدا تسکین فوق العاده ای است. صدا خوب است. هرچه بیشتر، بهتر. من که گفتم از چشم ها شروع نمی شود، با گوش ها کار بیخ پیدا می کند. گوش را نمی توان بست. گوش ها بدون پلک اند.
تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که مرض با جابه جایی گوش ها و چشم ها عود می کند. گوش ها میل به چشم شدن پیدا می کنند. و درست به همین منوال چشم ها، گوش می شوند. در قیر شناوری. قیرش خیلی قیر است.