۱۳۹۲ آذر ۲۹, جمعه

آقای موسوی، یلدایتان مبارک!

کار کارستان شما این است که طرف خطاب خود را تغییر دادید و به جای فرادستان ، فاتحان و هستان، با شکست خوردگان ، مغلوبان، و نیستان هم صحبت شدید.جای مرجع ضمیر «ما» و «آنها» را عوض کردید و در اقدام بعدی،با کلاف در هم گوریده ای که فراهم ساختید، گربه را در خم اندر خم «مای آنها» و «آنهای ما» گیر انداختید. در عین حال،با شما،آنجا که شما بودید،اینجا که شما هستید، ضمیرهای اشاره «اینجا» و «آنجا» هم جابجا شدند. از این رو، به رغم آن که تحقیر و تهدید «فضا» را به قبضه خود در آورد، «مکان» همچنان در تسخیر شماست.مکان، مکان شما است. در «مکان» حی و حاضرید و در «فضا» نیستید. برای همین است که حالا ما دو خیابان «پاستور» داریم. یکی «پاستور فضا» و دیگری «پاستور مکان». شگفتا که شما هم طرف خطاب را تغییر می دهید، هم مرجع ضمیرها را و هم ادراک مکانی را. و ما نمی توانیم شما را خطاب کنیم. با «شما» نمی توانیم حرف بزنیم.حالا، جمع جبری «من» های ناممکنی هستیم که انگار فقط در ناتوانی از خطاب کردن «شما»، «ما» می شویم. آقای موسوی، یلدایتان مبارک! نقاش و معمار بودید، بعد نخست وزیر شدید. در ادامه، دوباره بیش از دو دهه سکوت کردید و به امور سکوت،به امور مسکوت، به نقاشی و معماری پرداختید. هشتاد و هشت به میدان آمدید. شاید دیر بود. اما دیر و زود برای نقاش و معمار بی معنی است. معماری یعنی «دیر» و نقاشی یعنی «زود». نقاش، معمار شتابزده است و معمار، نقاشی است که هیچ عجله ای ندارد. شاید این ها همه جلوه ای از طنز تاریخ باشد که نخستین حکومت شیعه ایران نیز با صدارت نقاشی شروع شد که دوست داشت در پرده های خود صحنه هایی معمارانه نقش کند. در «بنای عمارت خورنق» بهزاد، بنایان هنوز مشغول کارند. تمامی ندارد این «بنای عمارت خورنق». نه خسته می شوند، نه دست می کشند. اما شما، آخرین نخست وزیر ایران هستید که در ویرانه های «خورنق» هنوز ناتمام، نقاشی کردید. با نقاشان سیاست ورز یا سیاست مداران نقاش دیگری نیز خویشاوندی دارید: داوید، گویا و میر حسین موسوی. می بینید؟ با شما از شما حرف می زنیم. همین است که خطاب مستقیم، ناممکن است. این است بلایی که سر ما آمده. حصر خانگی بدین معنا است که فقط زندگی خصوصی مجاز و عملی است. با حصر شما، نه فقط همه ی ما به حصر خانگی رفتیم، که فراتر از آن، امکان «ما» شدن به حصر خانگی رفت. در حصر «ما» یی در کار نیست، همه «شما» هستیم.یکدیگر را «شما» صدا می کنیم. شما را، صدا نمی کنیم. به حصر خانگی خود خو گرفته ایم. به آن می بالیم. سی ساله های بیست و دوم خرداد هشتاد و هشت، چه بخواهند، چه نخواهند شبی را به صبح رسانده اند که کشورشان دست کم به اندازه همان یک شب دو رئیس جمهور داشته است. جالب اینجاست که هردو هم ساکن پاستور بوده اند. مثل رمانی علمی ــ تخیلی همه مکان ها، بدن ها، و حتی لحظه ها مضاعف شدند. هر دو مدعی کرسی ریاست جمهوری بودند ، و هیچ کدام هم جای خود را به دیگری نداد. این شد که یکی رئیس جمهور «فقدان» ها و «دیگری» ها شد و دیگری، رئیس جمهور «مازادها» و «خودی» ها. برای یکی پاستور به حصر خانگی مبدل شد وبرای دیگری به تیمارستان. خبر آخر آن که مسئولان کشوری طی ماه های اخیر نگران کاهش جمعیت اند، و همزمان مسئولان شهرداری پایتخت نسبت به افزایش چشمگیر موش ها و کلاغ ها هشدار می دهند. ما به ازای آدم هایی که بر سطح خیابان ها، حضور غائب خود را اعلام می کردند، حالا موش ها در زیر خیابان ها و کلاغ ها بر فراز همان خیابان ها عرض اندام می کنند و فضا را از آن خود می کنند. شهرداری پایتخت دو شنبه ی جاری، تعداد موش های پایتخت را سی میلیون ذکر کرد. این همان شهرداری است که بیش از چهار سال پیش بر مبنای «متراژ» آسفالت ها تعداد حاضران در راهپیمایی بیست و پنجم خرداد را سه میلیون نفر تخمین زد. در گزارش شهرداری حرفی از شیوه ی سرشماری موش های پایتخت به میان نیامده است. لابد ضرورتی در کار نبوده. ولی تا همین جا دست به نقد می شود گفت که به ازای هرکدام از آدم های نشمرده ی خرداد هشتاد و هشت، ده موش را شمرده اند. آماری از تعداد کلاغ ها ارائه نکرده اند؛ شاید به این دلیل که کلاغ ها را نمی توان از روی متراژ آسفالت شمارش کرد. به هر حال، کلیله و دمنه هنوز کتابی سیاسی است. در غیاب سی ساله های خرداد هشتاد و هشت، به نیابت از موش های زیر زمین و به نمایندگی از کلاغ های نشسته بر هره پنجره ها و جاخوش کرده بر شاخه های تازه هرس شده، یلدا را به شما تبریک می گوییم. آقای موسوی، یلدایتان مبارک

خوشا به حالت ای روستایی، حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت



«روستاها را بر خلاف شهرها، بر حسب سازشکاری، انزوا، فعلگی،ملال، و شایعه پراکنی های مغرضانه و تکراری و خانوادگی اداره می کنند، همین بس تا از ابتذال معاصر نمایش جهانی، توصیفی دقیق به دست آید.»              «گی دبور»

گی دبور با زیرکی، بر خلاف شیوه ی شیفتگان «جهانی شدن»، دهکده جهانی را بیش از آن که جهانی بداند، «روستایی» تلقی می کند. اتفاقا ترجمه اصطلاح مارشال مک لوهان به «دهکده جهانی»، خود حاکی از سانتی مانتالیسمی است که بیش از حد به تحول تکنولوژیک فضاهای مجازی دل بسته است. بحث گی دبور بر سر این است که «جهانی شدن» در نفس خود متضمن رواج مراودات روستایی نیز هست. در واقع، ترجمه اصطلاح مک لوهان، در نظر گی دبور، بیش از آن که «دهکده جهانی» باشد، «دهات جهانی» است. به بیان دقیق تر، فضای مجازی بیش از هر چیز، وجه روستایی روابط بشری را جهانی می کند. به همین دلیل، دبور از حسن انتخاب مک لوهان در انتخاب واژه هایش، با کنایه تحسین می کند. ارزش های زندگی شهری از قبیل انقلاب، آرمان گرایی،آزادی، برابری، عشق، جدل،و جسارت اجتماعی و سیاسی، در فضای روستایی جایی ندارد. روستاییان، روابط اجتماعی و سیاسی خود را به نحو دیگری تنظیم می کنند. گی دبور در نقل بالا، پاره ای از خصائص روستاییان دیجیتالی را فهرست کرده است.
از این بابت با نگاهی اجمالی به آرایش آماری انتخابات 92 ایران به روشنی می توان دریافت که حسن روحانی برآمده از ائتلاف روستاییان حقیقی و مجازی است. در ماجرای قرعه کشی جام جهانی نیز جلوه دیگری از همین پیوند اجتماعی به منصه ی ظهور رسید. از مصادیق دیگر آن تعیین اولویت بندی دولت جدید است. بیش از آن که رفع حصر میر حسین موسوی، مهدی کروبی و زهرا رهنورد مد نظر قرار بگیرد، مذاکره با «کدخدا» سر لوحه ی رتق و فتق امور شد. درست مثل، «اتوبوس» دولت آبادی. حتی روابط بین الملل به دعوای علیا و سفللا تقلیل یافته است. ظرف مدت کوتاهی که از تشکیل دولت جدید می گذرد، دگرگونی ارزش های شهری به روستایی را با سرعت بهت آوری تجربه می کنیم. تمایز سیاسی «هشتاد و هشت» و «نود ودو» را بر مبنای مکان مندی متفاوت شهر و روستا تا حد زیادی می شود تعریف کرد.هر چند روستاییان مجازی با روستاییان واقعی تفاوت عمده ای دارند. روستاییان واقعی از امکان نقل مکان و حرکت و تغییر نظام ارزش های خود برخوردارند، اما برای روستاییان جهان از این بابت شانس کمتری وجود دارد. روستاییان جهانی، توامان هم روستایی هستند و هم جهان وطن.
آلنده، در مقام رئیس جمهور سوسیالیستی که با انتخابات و نه با انقلاب  قدرت را در دست گرفت، درست پس از اعلام نتیجه انتخابات، در جمع هوادارانش به دو تحلیل متفاوت از دلیل پیروزی خود اشاره می کند. به زعم آلنده، عده ای پیروزی او را حاصل ضعف قدرتمندان می دانند، و در تقابل با آنها عده ای دیگر نتیجه انتخابات را نتیجه بروز قدرت ضعیفان قلمداد می کنند. قدرت ضعیفان یا ضعف قدرتمندان: برای آلنده مساله این بود. شاید این تفکیک نگره ها، در تحلیل وضعیت موجود ایران مفید فایده باشد. بدین منوال «هشتاد و هشت» و موسوی به سیاستی گره خورده اند که از قدرت ضعیفان کسب اعتبار می کند، در طرف دیگر معادله، «نود ودو» و روحانی، آن طور که از قرائن بر می آید ،ماحصل ضعف قدرتمندان است. انطباق این دو شیوه ی سیاست ورزی جز در کوتاه مدت ممکن نیست.
از دیگر منویات روستانشینان دیجیتالی، ناتوانی از تشخیص تفاوت میان رأی و بیعت است. لزوما همه ی کسانی که به روحانی رأی داده اند، موافق سیاست های دولت تدبیر و امید نیستند. و در عین حال، لزوما همه ی آنهایی که انتخابات را تحریم کرده اند، منتقد وضعیت موجود نیستند.بنابراین اخلاق حاکم بر روستاییان جهانی شده دامنگیر مخالفان نیز هست. اسکار ماتسرات، شخصیت اصلی طبل حلبی گونتر گراس به خوبی روحیات این طیف را نمایندگی می کند. اسکار قوزی که از سه سالگی به بعد رشدش متوقف شده، با طبل حلبی اش فقط اعصاب اطرافیانش را خرد می کند. به ناچار او را راهی تیمارستان می کنند. در سی سالگی به سرش می زند تا مثل مسیح بر مردمان بشارت دهد. ولی در روایت گونترگراس، اسکار را کسی به صلیب نمی کشد. اساسا قوزی ها نمی توان به صلیب کشید. اما ویژگی ممتاز اسکار در این است که او سیاست را با فلسفه ی سیاسی در هم ادغام می کند. اسکار از منظر گونترگراس مولد سیاستی است که در لحظه ی نوشتن ناسازگار است و در زندگی، به همه چیز تن می دهد. اسکار ماتسرات های ایرانی، خواسته یا ناخواسته از عوارض نامطلوب عدم توفیق «هشتاد و هشت» اند. ظاهرا به چیزی کمتر از انقلاب رضایت نمی دهند. اما در تحلیل نهایی، انتخابات در نظرشان مشارکت حداقلی نیست.قبول ندارند که در هر شرایطی، انتخابات نفیا و اثباتا مشارکت حداقلی شهروندان در تعیین سرنوشت سیاسی است. انتخابات را به حداکثر سیاست تعبیر می کنند و در امتداد همین تلقی است که خود را بر مبنای عدم حضور در انتخابات تعریف می کنند. غافل از آن که انقلابی های واقعی خواهان حداکثر مشارکت سیاسی اند و نه نفی حداقل ها. بدین نحو اسکار ماتسرات های وطنی رشد نیافته و خیالباف با طبل حلبی خود فضا را اشغال می کنند. و احتمالا کاری هم از پیش نمی برند.
از قضا آنچه از چشم اسکار مانسرات ها دور می ماند، تمایز میان قدرت ضعیفان و ضعف قدرتمندان است. در فضایی روستایی این دو تمایز مخدوش می شوند، و ارزش های زندگی شهری جای خود را اظهار وجودهای دیجیتالی می دهد. منتقدان رادیکالی که به کمتر از انقلاب رضایت نمی دهند، به ناگهان سر از برج میلاد در می آورند و برای شهرداری قصه و ترجمه می خوانند. یا در فرهنگ سراها درباره چپ معاصر فرانسوی کنفرانس می دهند. فراموش نکنیم که منویات روستانشینی دیجیتالی در سطح فضای مجازی باقی نمی ماند. در همه اشکال رسانه ها تسری می یابد. کارکرد مجلات در چنین احوالی کاملا تابع همین نگره است. اختلافات نظرگاه های تاریخی و سیاسی به مجادلات سفلا و علیا قلب ماهیت می یابند. و دست آخر هم معلوم نمی شود مصدق پوپولیست بود یا نه! این مهم نیست. کافی است چند ماهی صبر کنیم و با مساله ی تازه تری روبرو شویم. ظریف دیپلمات تر است یا مصدق. کسی هم خم به ابرو نمی آورد که چرا حالا که دور دور شماست، ظریف را با قوام السلطنه مقایسه نمی کنید. این است که دعوای کدخداها، شب پاها و میراب های هر دو روستای سفلا و علیا سیاست آفرین نیست. علی الاصول اهالی محترم هر دو روستا در پشت در سیاه خیابان اختر قرار می گیرند.



حتای شاعر

"There's nothing in the world for which a poet will give up Writing , not even when he is a jew and the language of his poem is German." Paul Celan

 پس لابد چیزهایی هم هست که شاعر را از نوشتن باز می دارد. برای سلان، یهودی بودن و آلمانی بودن موانع شعر نوشتن اند. از منظری دیگر، شعر سلان بدون این دو مانع امکان تحقق پیدا نمی کند.در آلمانی بودن و یهودی بودن، هیچ مانعی برای شاعر بودن نیست. هم زبان آلمانی قبل از سلان شعر و شاعر داشته است و هم قوم یهود. در ذات یهودی بودن یا به آلمانی شعر سرودن کیفیتی نیست که دست و بال شاعر را ببندد و او را از شعر نوشتن باز دارد. جالب این جاست که پل سلان این جملات را در نامه ای خطاب به خانواده اش می نویسد. با این همه، در عین سادگی کلمات را سنجیده انتخاب کرده است. از یک طرف با «هیچی در جهان» سر وکار داریم و از طرف دیگر، «یهودی بودن» و توامان به «زبان آلمانی» نوشتن: «هیچ چیز در جهان شاعر را، حتی وقتی یهودی است و زبانش شعرش هم آلمانی است، از نوشتن باز نمی دارد» آنچه برای شاعر در حکم ناممکنی و ناتوانی است، دقیقا برای برای شعر به هیات امکان در می آید. به عبارتی، امکان شعر پهلو به پهلوی ناممکنات شاعر است. با استمداد از نامه سلان می توان چنین گفت که امکان شعر شدن زبان، در گرو «حتا»ی شاعر است. و شعر ما، در وجه غالبش، یا لاقل تا آنجا که آثار شاعران امروز را خوانده ام و می خوانم، از «حتا»ی زبان تن می زند. تقصیر شاعران نیست. و دقیقا به همین دلیل که شاعران بی تقصیرند، شعر ما به این روز افتاده است. زندگی، ابتدا به ساکن، آن قدر شاعرانه شده که عملا شاعران هیچ ناممکنی را در زبان نه پیدا می کنند و نه ایجاد. ضعف اصلی این دفتر شعر های طاق و جفت در این است که هیچ چیز شاعر ایران را ، شاعر فارسی ــ نویس را از نوشتن بازنمی دارد. بدون بازداشت زبان شعری درکار نخواهد بود. بدن های معاصر هر ناممکنی را ممکن کرده اند، از این رو ناممکنی های تن به امکان های کلمه تفویض نمی شوند. شاید«حتی» در زبان فارسی نقش دستوری خود را از دست داده است و جای همه «حتی» ها را قید تکرار «همیشه» ای پرکرده که همیشه دروغ است. این مهم نیست که بساط و بازار شاعران «همیشه» گرم باشد، در غیاب «حتی»، شاعرانِ «همیشه»، «هرگز»ِ شعر اند.