«آمين آمين به تو مي گويم اگر كسي از سر نو مولود نشود، ملكوت
خداوند را نخواهد ديد.»(يوحنا.3:4)
اين جملهها را پيش از آن كه در انجيل خوانده باشم، در رمان «خانهی
ادریسیها»ي غزاله عليزاده به چشمم خورده بود. آن هم در صفحات پاياني رمان. آنجا
كه «لقا» با مكافات و مصيبت بسيار بر وسواس و بیماریاش غلبه میکند و در مواجهه
با گاوها ناگهان در مییابد كه بوي ناخوشايند و ناآشنا ديگر حالش را بد نمیکند.
اما تا «لقا» به اين نتيجه برسد، تجربهها و آزمونهای زيادي را بايد پشت سر
بگذارد. آتشكارهاي شورشي تمام زندگي و حتي فضاي ذهني او را تسخير کردهاند و او با
آنكه از بوي تن آنها به چندش دچار میشود، در لحظهاي از روايت رمان پشت پيانو مینشیند
و مینوازد. اميدي ندارد كه آتشكارهاي بوگندو از موسیقیاش چيزي نصيبشان شود. با اين
همه نيمي به جبر و نيمي از سر آزمونگري، بر چندش ناشي از بوي آزارنده غلبه میکند
و مینشیند پشت پيانو. پرسش، پرسشي كه ربط چنداني به نقد ادبي ندارد اين است كه چه
میشود اگر لقا بر بوي بد غلبه نكند و پشت پيانو ننشيند.
حوالي دو هفته پيش، به مناسبتي با پيرزني اليگودرزي آشنا شدم
كه به بيماري سرطان دستگاه گوارشي مبتلا بود و به پزشكش وانمود میکرد كه در حال
درمان است. در هر نوبت درمان، همين كه داروها را با دفترچه بیمهاش تهيه میکرد،
درجا جلوي در داروخانه آنها را به دلالها به يك سوم قيمت آزاد مي فروخت. وقتي علت
اين كارش را پرسيدم گفت كه دو نوهی يتيم دارد و پول فروش داروها را خرج آنها میکند.
بيماري را به هيچ گرفته بود و ريز ريز میخندید. مسأله بر سر از خود گذشتگي و
فداكاري مادربزرگي مهربان نبود. از لحن زن چنين برمي آمد كه از فريب پزشك عنق لذت میبرد.
اولش خيال كردم كه اين لذتِ تاناتوسيِ بيماري از پادرآمده است. نديده بودم كه
انهدام، آن هم انهدام جسمي چنين نحيف اين قدر شعف انگيز باشد. اما به تدريج به اين
فرض رسيدم كه ميل به زندگي در بين برخي از آدمهایی كه در دور وبرم میبینم از بين
رفته است. شايد هم ميل به زندگي، جاي خودش را به ميل در زندگي داده است. يا از كجا
كه زندگي به ميل ديگري دامن نزده باشد. بعد متوجه تابلوهاي زردرنگي شدم كه با
آياتي از قرآن بر نردههای بيمارستان شريعتي نصب کردهاند. در فضاي خالي كلمات
قرآني و ترجمهی فارسي زير آن، پيشنهاد فروش همه جور اعضاي بدن- از كبد و كليه
گرفته تا خون و مغز استخوان- همراه با شمارهی موبايل به چشم میخورد. و اين در
حالي است كه معلمان اخلاق با طيب خاطر از تفكري دم میزنند كه در صدد كاهش رنج
مردمان است. و اين در حالي است كه چندي پيش فلان مقام مسئول در فروش اعضاي بدن هيچ
عيب و ايرادي نديده بود و به مردم حق داده بود كه براي رفع حوائج مالیشان، بخشهایی
از بدنشان را بفروشند. ذره ذره با آدمهایی روبرو شدم كه ميل به زندگي را از دست
داده به وند و غالباً براي ديگري يا براي زندگيِ ديگري حاضر بودند قيد زندگي را
بزنند. ناگفته نماند كه در برخورد اول اين آدمها چندش انگيزند. اپيدمي همهی
شهرها را میتوانی ببيني. در اينجا، سرطانها لهجه دارند. كانسرتيروييد، گرفتاري شیرازیهاست.
لوكميا، دست یاسوجیها را میبوسد. اهوازیها با روده و معده و اثني عشر سروكله میزنند.
سنندج و كرمانشاه به ریهشان زده. تهرانیها لاي دست وپا میپلکند. صورت بچهها
سياه شده و همه ماسك زدهاند. فقط دكترها ماسك ندارند كه همين طنز خفيفي درست میکند.
اكثرشان روزهاي متمادي است كه حمام نرفتهاند. اصلاً اهل ناله و گدايي نيستند. با
اين همه، ديگر از چموشیهای تن خود نمیترسند و به تداوم زندگي فعلي خود هيچ علاقهاي
ندارند. از فريب كاري هم ابايي نمیکنند. در اين چند روزه هم میبینمشان كه فوج
فوج به ديدار تاريكي میروند و نيستي زندگي را به آغوش میکشند. از كجا كهبا سربه
نيست كردن بدنهای پيشين، دركار ساختن بدن تازهاي نباشند. بيشتر شبيه شوخي
شهرستاني است. بلد نيستند درست حرف بزنند. رفتارهای تنانه و طرز نگاه كردنشان خوب
نيست. مؤدبانه راه نمیروند. لازم است اين ظرايف را به آنها گوشزد كرد. حق با
وزير فرهنگ سابق است. بي ریشهاند. جاكن شدهاند و به راحتي در همه جا سرازير میشوند.
نشت میکنند. خس و خاشاکهای كمتر از يك دهه پيش تر جاي خود را به ريزگردهاي جنگل
سوخته، دریاچهها و تالابهای خشكيده و مراتع نابودي میدهد كه بي ريشه بدون
بورسيه مرحمتي كشور دوست و همجوار، بدون عكس يادگاري جلوي سردر فلان دانشگاه، بدون
لبخند مليح و فن بيان لب پر میزنند و به همه جا سرايت میکنند. به حال خودشان
نيستند. ديكتاتورهاي مرده را صدا مي زنندو به جاي تاريخ، افسانه میسازند.
لاطائلات مي گويند. با سركشي بلاهت ما را پس میزنند و بلاهت خاص خودشان را بروز میدهند.
يعني آيا بعد چهل سال، فيلشان ياد هندوستان كرده و میخواهند برج موريانه را
دوباره احيا كنند؟ نكند مثل آن پيرزن، برآنند تا طبيبان خود را فريب بدهند. نكند همهاش
شوخي شهرستاني باشد. چه میشود اگر «نيما» يي نباشد تا «دونان شهرستاني» را به «خاطرهی
پردرد كوهستان» پيوند بزند؟ نيماهاي اینها گرفتار كارهاي مهمیاند. از بام تا شام
آسيب شناسي میکنند. مقالههای جفنگ مینویسند و مدام خطر پوپوليسم را هشدار میدهند.
به كاركارشناسي شده باور دارند و فرهنگسازي میکنند. صداي دكتر «ف» را از پشت
پارتيشن چوبي كلينيك میشنوم. خونسردي در خور تحسيني دارد: «اين داروها شما را ظرف
دو سال خوب میکند، منتها بیماریتان جسم شمارا ظرف شش ماه از پا در میآورد. اگر
پيرتر بوديد زودتر خوب میشدید.» پيرتر میشوند تا زودتر خوب شوند. از صداهايشان
پيداست. زبانشان میگیرد. زبانشان بند آمده است. به زودي شغلهای زيادي گيرشان میآید.
قرار است همهی شغلهای تمام وقت به سه يا چهار يا پنج شغل پاره وقت تبديل شود و
در «بهشت خاكستري» وزير فرهنگ سابق جاخوش كنند. فعال سياسي اصلاح طلب برايشان نسخه
میپیچد كه مواظب باشند به قندهار نروند. از قندهارهاي غرب نقشهی جغرافيا حرفي نمیزنند.
اگر پيرتر بودند، زودتر خوب میشدند. از قندهار درون تنشان حرفي نمیزنند. از
قندهاري كه به سينه فرومي دهند و از ننگرهار بازدمشان حرفي نمیزنند. آگاهان امور
خاورميانه مي گويند كه غافلگير شدهاند. مدبران اميدوار معتقدند كه همهی شاخصها
بهبود چشمگيري يافته است و مایهی رشك همگان شده است. اما زنِ «هيچِ» كاهاني از
مرد كليه فروش میپرسد: «اگر اين قدر پولدار شدهایم، پس چرا اين همه بدبختيم.»
باور كنيم يا نكنيم معناي سياست عوض شده است. يك عدهاي از جانشان سير شدهاند و
نه موافقاند و نه مخالف. حتي پاي اخبار تلويزيون، حواسشان جاي ديگري است. پا به
فرار میگذارند و نمیدانند چرا. از اينجا دوباره به همين جا فرار میکنند. محرك
غير متحرکاند. ديگر كسي تحريكشان نمیکند. بيش از آن كه در پي زندگي بهتري باشند،
تعريف ديگري از زندگي دارند. مجريِ جايگزين با مجريِ به تعطيلات سال نوي مسيحي
رفته، از تحليل گر مسائل برج موريانه میپرسد: «پيش بيني شما چيست؟» و تحليل گر
باد به غبغب میاندازد و سري میجنباند: «طي روزهاي آتي با شفافيت بيشتري میتوان
مسائل را پي گرفت.» و همين شد كه لقای «خانهی ادریسیها» سراغم آمد وبه ياد پيانو
نواختنش در بين آتشكارهاي چندش انگيز افتادم. بعد حتي به خودم شك كردم كه نكند اینها
را در رمان عليزاده نخواندهام و همهاش حاصل تحریفها و دستكاري هاي ذهنم است. ذهني
كه حافظهی تاريخي ندارد و فقط پيرزني به يادش مانده كه به فريب دادن طبيبش میبالد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر