نیروی رانش زندگی را حس می کنم.سعی می کنم بروزش ندهم. گذاشته امش توی یک پرانتز سی ساله. توی یک پرانتز باز.همه جور محرومیت و محکومیت را می شود تحمل کرد. می شود دلخوش شد به امیدهایی که با سماجت و یاغی گری هنوز زبانه می کشند. حتی می شود ترسید.ترس خود به خود، به خیلی چیزها معنی می دهد.مثلاً خیلی می ترسم از این که نوشتن را از یاد ببرم. می ترسم از این که کلمات دسته جمعی به فراموشی بروند. اما این طور تجزیه شدن، این طور حضورِ در غیاب را تجربه کردن، غیر ممکن است. از دست کلمات کاری بر نمی آید. دیدار تو، همه ی قطعات منهدم شده را در ذیل ضمیر من جمع می کرد. اولویت با تو ست.
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر