۱۳۸۸ آبان ۲۱, پنجشنبه

مرزهاي حقارت

پنج شنبه ي ملول، تهديد مي كند خودش را از طبقه ي پنجم... !من از اين پايين نگاهش مي كنم و هيچ حرفي نمي زنم.به برج ميلاد نگاه نكن! انگار كه توصيه ي پزشك باشد براي مدتي نامحدود.نه به بغضم محل مي گذارم نه به خستگي. نه به دلتنگي. نه به وحشت فردا بعد از ظهر.اصطكاك راه رفتن در اين خيابان مي سايد و از من جز براده اي لابلاي اين شمشادهاي بي رمق پاييز به جا نمي ماند.


با رماني تازه دست گرفته و نيم صفحه ترجمه و سمفوني فانتاستيكا تا كجا مي شود ادامه داد؟تا كي؟ آن چهره كجاست كه مازاد جنون بشود و قرن را قلمدوش كند؟


سعي خودت را كرده اي. نيت چه اهميت دارد؟ تو فقط مي توانستي حقارت را علني كني و بفهمي كه مرزهاي تنت مجاور مرگ هم كه نه، مجاور مردن، آن هم مردني بي درنگ و نكوهيده است. هيچ وقت پنج شنبه ها و جمعه ها نمي گذرند. رد آنها عبارت از تمام هفته است. مگر مردن چقدر سخت است كه برايش اين همه تمرين به ما تجويز مي كنند. چاره اي نيست. چيز زيادي در چنته ندارم امروز.پس پيشدستي مي كنم و شانزده ساعت و خرده اي زودتر، خودم را و شما را توصيه مي كنم به تقوي... . به تقواي فردا و درد

۱ نظر:

  1. خود را راضی می کنم که خود را به تمامی بیفکنم بر آنچه برآنم. سخت نیست کافی ست موقع پریدن از مرزهایت به ارتفاع نگاه نکنی و نیندیشی. این جرات از کجا می آید؟ لازم است بپرم تا باور خردم ثابت کند ضربه سهمگین بود؟ گیلاس اول را می روم بالا. سرخوشی می آید. حرف می زنم. حرف. حرف. هرچه بیشتر. کم تر شبیه خودم. گیلاس دوم. سرم گرم. آدمها مثل اسلایدهای شهرفرنگ می شوند از توی دریچه ای تنگ. گیلاس سوم. زمین که اینقدر به قطعیتش می نازد زیر قدمهایم سکندری می خورد. چقدر خوب ست دست انداختن زمین. گیلاس چهارم. تمام مرزها را در ذهنم می برد دور. من فراخ تر. دیگر زمین زیر قدمهایم سکندری نمی خورد. زیر پاهایم خالی ست. گیلاس پنجم. هراس می آید بی مرز، فراخ تر از من. تهوع میخواهد دنیا و زمین را تف کند بیرون. چیزی توی دلم آتش گرفته. تعویق هراس از ضربه ای سهمگین از گیلاسی به گیلاسی را به خودم تجویز می کنم امشب .... بطری خالی ست.

    پاسخحذف