این مهم
نیست که مجله «مهرنامه» به شیوه مالوف تصمیم گرفته تا تاریخ را با میانجی تقویم
روایت کند و برحسب مناسبت، تلقی خاصی از گذشته را به مخاطبان خود ارائه بدهد. در
وضعیت موجود،کموبیش همه رسانهها همین کار را میکنند. این مهم نیست که از بیژن جزنی
همفکران و همراهان او به مروجان خشونت مراد میکند و بیتوجه به بافت تاریخی، آنها
را تروریست معرفی میکند. هیچ بعید نیست که قوچانی و ابواب جمعیاش به این نتیجه
برسند که ستارخان، میرزا رضای کرمانی، یعقوب لیث و مزدک نیز «تروریست» بودهاند.
این مهم نیست که پرتره جزنی با کجسلیقگی و سرهمبندی نیمهکاره و کلیشهای بر روی
جلد «مهرنامه» -مجلهای که داعیه «حرفهای»بودن دارد- قرار بگیرد. هرچه باشد بیژن
جزنی در نقاشی دستی داشت وآثار بهجاماندهاش حکایت از آن دارد که در نقاشی سلیقهای
مدرن داشت. این مهم نیست که عدهای از پرونده
و پروندهسازی قوچانی دل خوشی ندارند و در فضای عمومی بهطور عام و در فضای
مجازی بهطور خاص بدوبیراه نثارش می کنند و هوادارانش این روزها مجبورند در مقام
پاسخگو ظاهر شوند. حتی این هم مهم نیست که بسیاری از برخورداری و دسترسی به
امکانات مطبوعاتی قوچانی محروماند و در چنین فرصتهایی نابرابری رسانهای را
برجسته میکنند. اتفاقا «مهرنامه» تا همینجای کار ثابت کرده است که فضای مجازی
همچنان در برابر رسانه کاغذی سپر میاندازد و بهخودی خود حامل آزادی و برابری
بیان نیست. در نهایت به بیاندرآمدن مشی سیاسی قوچانی هم آنچنان مهم نیست. حداقلش
اینکه تازگی ندارد و حالا در اردیبهشتماه سال 1394 فاقد هرگونه تازگی ونوآوری
است. از قوچانی و کارتل مجلاتِ جلدقرمزش بیش از این نباید انتظار داشت. وانگهی هر
رسانهای در مقام تحلیل حق دارد نتایج و
تبعات دلخواه یا مطابق با منافع خود را ترویج کند.
مساله بر
سر این است که قوچانی دروغ میگوید. دم خروسی که در روی جلد مهرنامه، قسم حضرت
عباس «خشونتستیزی» قوچانی و قوچانیستها را افشا میکند، کلمه «اعدام» است. در مقام
رهگذر کمسواد و منفعلی که در دکههای روزنامهفروشی درنگی میکند و تیترها را میخواند،
شگفتی در این است که سردبیر مجله برای «قتلِ» جزنی، کلمه «اعدام» را بهکار برده
است. پرسش این است که آیا جزنی و آن شش تن سردمداران فداییان، آنطور که «مهرنامه»
ادعا میکند، «اعدام» شدهاند؟ در این فقره ما نه با تحلیلی خاص، که با دستکاری
واقعیت محرز و مستند گذشته روبرو هستیم. طفره نباید رفت. قوچانی، دروغ میگوید.
واقعیت آن
است که جزنی سال 1347 بازداشت و به 15 سال زندان محکوم شد. در فروردین 1354 هم که
او را به قتل رساندند، حتی حاکمیت پهلوی هم ادعا نکرد که خرابکاران را اعدام کرده
است. واقعیت آن است که دستگاه تبلیغات پهلوی مدعی آن بود که در حین فرار آنها را
کشته است. بعد از انقلاب هم در دادگاه انقلاب جمهوریاسلامی به ماجرای جزنی و آن
شش تن رسیدگی کرد و معلوم شد که حکومت پهلوی آنها را با برنامهریزی به قتل رسانده
است. جزنی و یارانش در هیچ دادگاهی به اعدام محکوم نشدند. حکومت پهلوی با صحنهسازی آنها را «ترور» کرد. از اینرو،
قوچانیِ دروغزن میکوشد به یک کرشمه دو کار برآورد. نخست آنکه فداییان را به لقب
«تروریست» مفتخر کند؛ که بهنظرم در عرصه تحلیل و مطابق با منافع مقتضی در این کار
محق است. و البته مخالفان و منتقدان او هم حق دارند در این مقوله اقامه دلیل کنند.
دوم اینکه قوچانی با توسل به دروغ، ترور سازمانیافته حکومت را «اعدام» جا میزند.
مخاطب کمسواد منفعل درمیماند که قسم حضرت عباسِ خشونتستیزی مهرنامه را باور
کند یا دم خروسِ عوضبدلکردن دو مفهوم متفاوتِ «اعدام» و «ترور» را. دست به نقد
میتوان چنین نتیجه گرفت که قوچانی با خشونت انقلابی مخالف است، اما مدافع خشونت
حکومتی است. بهزعم مهرنامهایها حکومتها مجازاند زندانیانی را که قبلا محاکمه
کردهاند و به زندان انداختهاند، بنابر اراده ملوکانه یا تغییر آبوهوای سیاسی
بدون محاکمه مجدد و افتتاح پرونده، به شیوه حسینقلی خان قدارهبند به تپهای در
حوالی زندان ببرند و همانجا دخلشان را بیاورند. پروپاگاندای پهلوی مدعی بود آنها
را در حین فرار کشتهاند و مهرنامه، سالگرد قتل آنها را سالگرد «اعدام» قلمداد میکند.
قوچانی که دانشآموخته رشته علوم سیاسی است و برای «لویاتان» هابز هم پرونده
درآورده است میداند که قتل سبعانه جزنی و آن شش تن اعدام نیست. اعدام تعریف دیگری
دارد. در اینکه جزنی، روشنفکر تروریست بود یا نبود باب بحث باز است و طرفین حق جدل
دارند. اما در اینکه قوچانی دروغگو است و تاریخ، آن هم تاریخ معاصر را تحریف کرده
است جای هیچ شکوشبههای باقی نیست.
در
خوشبینانهترین حالت ممکن، دروغ قوچانی و مهرنامه دروغی پوپولیستی است. در نشریات
زرد، دروغسازی بهنیت افزایش تیراژ سنت تازهای نیست. از آگهی استخدام گرفته تا
قوانین نظام وظیفه، نشریات زرد دروغ میسازند تا از این طریق قاپ چند نفری را
بدزدند و چند ده یا چند صد نسخهای بر تیراژ خود بیفزایند. ولی آیا این دلیل کافی
است تا «مهرنامه» را نشریه زردِ جلد قرمز بنامیم.
بعید بهنظر میرسد که این دلیل کفایت کند. تلقی یک نفر با بضاعت ذهنی و
تجربه ناچیز انسانیاش برای چنین ادعایی کفایت نمیکند. خاصه آنکه اصحاب فکر و اندیشه،
نویسندگان و مترجمان صاحبنام، دانشآموختگان رشتههای مختلف علوم انسانی در این
نشریه قلم میزنند و تحلیل میکنند و صواب نیست بخش چشمگیری از نخبگان را به یک
چوب راند و حکم کلی صادر کرد.
«اعدام»
یا «ترور»، مساله این است؟ نه. مساله این است که تروری را اعدام جا بزنی و داعیه
خشونتستیزی هم داشته باشی. حال آنکه این بهزعم مهرنامهایها، «روشنفکران
تروریست» خود بر این باور بودند که عملیات مسلحانه مصداق «خشم» است و هدف هر که
باشد محکوم به حکم «اعدام انقلابی» است. کسانی که مدعیاند با مجلهشان میخواهند
علوم انسانی را شکوفا کنند، حتما میدانند که پارادایم چه اقتضائاتی دارد. و لابد
این را هم میدانند که تفاوت بین ترور و اعدام را قدرت گفتمانی تعیین میکند. مثلا
حکومت پهلوی میتوانست آنچه را فداییان «اعدام انقلابی» تلقی میکردند، در هیات
«ترور» بستهبندی کند و در رسانههایش به افکار عمومی حقنه کند. ولی عجالتا تا
شماره بعدی مهرنامه که ممکن است با دروغ شاخدار تازهای روبرو شویم، همچنان میتوان
مطمئن بود که حکومت پهلوی در بهمنماه 1357 سقوط کرده است. پس چه اتفاقی افتاده
است که قوچانی حتی از سلطنتطلبها هم کاسه داغتر از آش شده است و با تعویقی چهار
دههای برای جزنی حکم اعدام صادر کرده است؟ چرا قوچانی به جای قاضی دادگاه تاریخ
نشسته است؟
انکار نمیتوان
کرد که ظرف دو دهه اخیر در ایران مثل خیلی
نقاط دیگر جهان چپستیزی بازار دارد؟ انتقاد از چپ سنت دیرپایی به اندازه تاریخ چپگرایی
دارد. اما بازار چپستیزی مقوله دیگری است. انتقادات کسانی همچون میلوان جیلاس و
جورج ارول بیش از هر چیز به این دلیل بود که آنها میخواستند تکلیف خود را با
زمانهشان روشن کنند. به همین قیاس در تجربه تاریخ معاصر ایران نیز انتقادات کسانی
مثل خلیل ملکی، آلاحمد، و مصطفی رحیمی هم در ذیل تعیین تکلیف و تبیین کارنامه
گذشته میگنجد. مهمتر از چپستیزی یا چپگرایی قرار گرفتن در مفصل بین تاریخ و
سیاست رویکرد ما را معلوم میکند. بازار چپستیزی انگارههای دیگری دارد. جالب
اینجا است که بیژن جزنی هم در زمره منتقدان چپگرایی حزب توده قرار داشت. حال
بماند اینکه همان موقع تندروهایی بودند که او را تودهای و وابسته به حزب توده میدانستند.
اما رفتار قوچانی به خط مشی سناتور مککارتی شباهت بیشتری دارد. چه این مککارتیستها
هستند که چپستیزی و چپهراسی در نظرشان
آنقدر حیاتی است که در این راه حتی از دروغگویی فروگذار نمیکنند. کار به دروغ و
اتهام ختم نمیشود. معمولا بعد از دروغ، نوبت به ستایش از سانسور و توجیه فضای بسته میرسد. قوچانی علم مککارتیسمِ وطنی
را بلند کرده است و نباید به برچسبهای چپ و راست اعتنا کرد. ظاهرا احمدینژاد کار
خودش را کرده است و قبح دروغگویی چنان در فضای عمومی ریخته است که حتی منتقدان
پوپولیسم خود به دروغبافی پوپولیستی تشبث میجویند. شماره اخیر مهرنامه به همه
مخاطبان بالقوه مطبوعات ثابت کرد که اگر بازار اقتضا کند دروغگویی هیچ عیبوایرادی
ندارد. قوچانی که خود زمانی آلاحمد را در ماجرای مرگ صمد بهرنگی به دروغگویی متهم
میکرد، حالا خود به دروغگویی منفعتگرایانه و فرصتطلبانه مبتلا شده است. نباید
اجازه داد که مهرنامهایها منتقدان خود را چپی متعصب، به دیگران معرفی کنند.
منتقد مهرنامه، منتقد تسری و اشاعه دروغگویی است. اگر محل جدل را از نو بازسازی
کنیم، اختلاف بین این به اصطلاح چپیها و راستیها نیست. محل اصلی اختلاف بین راستگوها
و دروغگوها است. قوچانی به نیت جذب مخاطب سخنی کذب را در بین جامعه منتشر کرده
است و در ادامه میکوشد تا مساله را به یک «شبه-مساله» تبدیل کند. دروغ قوچانی از
جنس همان دروغی است که کودتای 1332 را
قیام ملی مردم ایران معرفی میکرد. حساب منتقدان چپ از بازاریان بازار چپستیزی
و چپهراسی جدا است. منتقدان چپ همانهایی که بازگشت از شوروی مینوشتند و ترجمه
میکردند، در پی صیانت از حقیقت تاریخ بودند. به درست یا غلط بر این گمان بودند که
حقیقت نه از حلقوم آدمی بلکه از زبان تاریخ به گوش بشر میرسد. اما بازاریان چپستیزی
انگیزهشان چیز دیگری است و به دنبال مشتری برای متاع بدلیشان هستند. بعید است
لیبرالها، محافظهکارها و حتی رهگذران کمسواد و منفعل، با دروغ قوچانی و مهرنامه
موافق باشند. پس مساله بر سر اختلاف پایانناپذیر چپ و راست نیست.
قدر مسلم
اینکه بیژن جزنی متولد 1316 است و در زمان کودتای 1332، شانزدهساله بوده است. و
محمد قوچانی متولد 1355 است و در زمان انقلاب 1357، دوساله بوده است. در دوم
خرداد 1376، حدودا بیستویکسال سن داشته است. چنین که برمیآید اطلاعات تقویمی
حریف تاریخ نیست. تاریخ ایندو –مستقل از شخصیت و
فردیت هرکدام- از زمین تا آسمان فرق میکند. یکی آدم دورانِ پساکودتا است و دیگری
پساانقلابی است. یکی در پی تحقق آرمانهایش است و در این راه حاضر است دست به
اسلحه ببرد و دیگری، به خاطر بازار –آنهم چه بازاری،
بازار مطبوعات- به هر گیاه خشکی چنگ میاندازد. در این بین تفاوتهای دیگری هم به
چشم میخورد. جزنی برآمده از دورانی است که زندگی «رفاقت» خلق میکرده است. در
عوض، قوچانی آدم عصر شراکت است. جزنی آدم روزگاری است که «عشق» رویداد مقدر زنها
و مردها بوده است. یک نگاه سرسری به نقاشی «سیاهکل» جزنی کافی است تا گوزنی را
ببینیم که دوجنسی است. درست است که گوزن خشمگین است و شاخهای برندهای دارد اما
ویژگیهای هر دو جنس نریان و مادیان را بروز میدهد. در مقابل قوچانی، سردبیری است
که حتی وقتی «ایراندخت» درمیآورد، میانه خوبی با زنها ندارد. زنان اهل رسانه میدانند
که در نشریات قوچانی میتوانند مطلب بنویسند، ولی مجال رشد آنها چندان فراهم نمیآید.
آخر سردبیر خیلی با زنان روزنامهنگار
کنار نمیآید. قوچانی که سهل است حتی محمدرضا پهلوی هم از نوع رابطه مردها و زنهای
فدایی سر در نمیآورد. شاه به روایت
اسدالله علم در 23 دیماه 1354 گفته بود: «عزم و اراده آنها در نبرد اصلا
باورکردنی نیست. حتی زنها تا آخرین نفس به جنگ ادامه میدهند».
متن جزنی، متن آدمی است به شعر. نامش با ترانهها و شعرهایی گره خورده است که به رمانس سیاسی او معنا میدادند. قوچانی، نثرنویس
است. به نثر است، و جز از طریق انتقال بستههای اطلاعاتی و مقایسه گذشته و اکنون
راه دیگری برای جلب مخاطبش نمیشناسد. و دست آخر اینکه جزنی فارغالتحصیل فلسفه
بود و مانیفستهای سیاسی مینوشت. نگران مخاطبانش نبود. قوچانی فارغالتحصیل علوم
سیاسی است و نامش با روزنامهنگاری اخیر ایران عجین است و چه جای شگفتی که نگران
مخاطبانش باشد.این فهرست را همینطور میتوان ادامه داد.
زندگی
اخیر ما با همه لذتهایش، جای خالی مفاهیمی مثل رفاقت، عشق، هنر و رمانس شاعرانه
را پر نمیکند. تا حدی قابل فهم است که چرا پرتره جزنی نیمهکاره روی جلد مهرنامه
نشسته است. ما در دوران نیمهکارهها زندگی میکنیم. اغلب یادمانهای تاریخمند و
تاریخساز ما نیمهکارهاند.آدمها در روزگاری حاضر بودند جان خود را فدای
رفاقتشان کنند. دستکم از این بخت برخوردار بودند که «با هم» بمیرند. ولی ما آدمهای
ایام شراکت هستیم. رفتنوآمدنمان با قرارداد و سرمایهگذار تعییبن میشود. برخلاف
نظر رئیسجمهور، پا به هر نشریه و مطبوعهای که میگذاریم، «اتوبوسی» تحریریه
سابقش را بیرون میکنیم و شرکای خود را صدا میزنیم. و متولد 31 شهریور 1355 در
رشت هم که باشیم، چندان از عوالم گوزن جنگلی نقاشی جزنی سردرنمیآوریم. در عمل،
کسی برای غیاب ما ترانه نمیسراید. بدیهی است که از گذشتگان به دلیل اینهمه شور،
به دلیل فرارفتن از اصل لذت راضی نباشیم. ولی اینها هیچکدام مجوز دروغگویی نیست.
سلام.
پاسخحذفدو سه کلمه حرف توی سراچه ذهنم داره خودش و به در و دیوار می زنه که بگو تا حناق نگرفتی.
رخصت خود را مکتوب کنید تا بیان و عیان کنم.