کجاییهای فارسی بی
کی
یا
منازل عذاب در مهلکهی
رویایی (1)
آیا امکان شعر در زبان فارسی منتفی است؟ یا بهعبارت دیگر چرا زبان فارسی در
شعر وجه ظهور پیدا نمیکند؟
«حالا دیگر هیچ چیز را به یاد نمی آورم. زبانبریدگی هم آداب خودش را دارد.
مدتها است تا میشنوم «فارسی»، بلافاصله در ذهنم ترانس لیتریت (transliterate) میشود. شکل حروف تغییر میکند و میخوانم
«far sea». بله! فارسی
دریای دوری شد که دوریاش هم در زمان و هم در مکان زبان بستگی را عطشناک میکند.
آن دریای دور حالا کویری است بیآب و علف. برهوت. همهی آنهایی که به فارسی حرف
میزدند، حالا آن طرف دریاهایی دوراند. یدالله رویایی کلید این معما است. فقط همین.
از «شعرهای دریایی» در فاصلهی سالهای 1340 تا 1344 به ناگهان «دلتنگیها» را در
1346 منتشر میکند. و به گمانم در همین سالها است که «فارسی» به «far sea» قلب ماهیت پیدا میکند. این اتفاق نه تاریخی که تاریخساز
بود. همبودی دریا و کویر را سالها بعد فهمیدیم. وقتی فارسی شنزاری از «far sea» شد و شاید هم برعکس، وقتی بر لجهی «فارسی» برای هم
دست تکان دادیم و راهی «far sea» شدیم.»
کار به همین جا ختم نشد. «لبریختهها» شعرهای 4813 به بعد را سال 1369 چاپ میکند.آنهم
درپاریس. حالا دیگر نه با برهوت کویر سروکار داریم و نه در دریایی دور. رویایی
فارسی را کرانمند میکند. در برابر دیالکتیک خشکی و دریای زبان، بر و بحر سخن،
«پارادکس» ساحل سر بر میآورد. خواندن «لبریختهها» قدم زدن در ساحل «فارسی- far sea» است.
ساحل «فارسی- far sea» ادراک متفاوتی
از زمان و مکان را میطلبید. زمین «لبریختهها» نه مسطح است نه حتی کروی. این ساحلی است در حجم. زمانش هم قبل و بعد ندارد. قبل و
بعد «لبریخته ها» همبوداند. این است که شکل دیدن تغییر میکند و تاریخ نگاه، نگاه
تاریخی به شعر فارسی را درمینوردد. لبریختهها «فارسی» را «far see» میکند. پس با چشمی نزدیکبین به دورها نگاه میکنیم و
لبهی هیچ و همه را کلمه میبینیم. خواندن میشود از دور دیدن. دور نزدیکی را دیدن
و نزدیکی دورها را رد زدن. در نزدیکی این ساحل قدم روی ماسهها رد به جا میگذارند
و از دورها موجها همه ردها را پاک میکنند. پس همزمان «فارسی/far sea/ far see» را تجربه میکنیم.
صدا پرسپکتیو پیدا میکند:
مسافران رشد
با معشوقههای کمسال
جاودانهای لغتی
در سن ساقههای زیبا
لغتهای زیبا، مسافران مجهول
میروند اما حالا در چاه
به جستجوی رشد ماه
احتمالا رویایی به عمد لبریخته (29) را بدون سجاوندی تقریر کرده است. زیرا رشد
مثل سفر نیست. رویایی در ادامه تجربه نیما که از «ایهام» شعبدهبازانهی شعر فارسی
فاصله گرفت، این دایره را وسعت میدهد و از تشبیه تا حد ممکن پرهیز میکند. هیچ
چیز به چیز دیگری شبیه نیست. این است که تفاوت با هیبت مهیبش بیداد میکند. در حجمهای
رویایی، چیزی با چیزی تفاوت ندارد. تفاوت هست. تفاوت خود کلمه است. هر کلمهای با
خودش تفاوت دارد. معشوقههای کمسال همراه مسافران رشداند، اما جاودانهای لغتی در
سن ساقههای زیبا به کار خود ادامه میدهند. «کجا»ی کلمهی مکتوب با «کی» خواندهها
تلاقی نمیکند. جادوی شعر همین است. لغتها جاودان نیستند. جاودانها لغتیاند. صفت
و موصوف مقلوبی در بین نیست. به عبارت دیگر، صفتها، موصوفها را محدود نمیکنند.
صفت، نه وصف میکند نه محدودیتی برای موصوفش تعیین میکند. صفتهای رویایی در
بهترین شعرهایش عامل دگردیسی است. با صفتها، همراه با صفتها، موصوفها به
مسافران رشد دگردیسی پیدا میکنند. برای همین «جاودانها» در «سن ساقههای زیبا» هستند.
اما «هستند» فعل مناسبی نیست. مناسب نیست، چون نسبتی نمیآفریند. درجا میزند.
کجایی ندارد. «هستند»، هستی کیهای بیکجا است. جاودانها در سن ساقههای زیبا میشوند.
مسافران رشد گیاه میشوند. ساقه میشوند. ریشه نمیگیرند. پس همین که جاودانهای
لغتی، در سن ساقههای زیبا میشوند، وقتش رسیده تا لغتها زیبا باشند و مسافران
مجهول همان لغتهای زیبا بشوند. ولی این اتفاق که اتفاق کمی هم نیست، رخ نمیدهد
مگر آن که مسافر مجهول بشود. تا اینجا با زنجیرهای از شدنها سروکار داریم. مسافر
معلوم راه به جایی نمیبرد. به همین منوال، جاودان لغتی، یا دستکم یکی از جاودانهای
لغتی باید زیبایی را بپذیرد. ولی رویایی در لبریخته (29) از زیبایی حرفی نمیزند.
از زیبا میگوید. به هر روی، لغت زیبا در معیت مسافران مجهول، در چاه است. ماهی که
رشد میکند، مثل ماه نیست. این ماه با خود ماه، با ماه بودنش، در عین ماه بودنش متفاوت
است. ماه، ساقهای زیبا میشود. ماه رشد میکند. مسافر، مسافر رشد ماه است. رشد،
رشد ِ ماه-ساقه است. حجم، کجایی بی کی زبان همین است. مسافر همزمان و بیزمان ته
چاه است. مجهول میماند تا شعر به منظومه، به روایت، به کی بی کجای تبدیل نشود.
مسافر معلوم ته چاه میشود، یوسف. میشود بیژن. بعد پای شمع چگل به میان میآید و بقیهاش را همه از حفظیم.
رویایی، حافظخوان فراموشکاری است. لبریختهها بهعبارتی، حافظخوانی بدون تکیه بر
حافظه است. در شعر اتفاقی افتاده است که حافظ فراموش شده است. و در ازای فراموشی،
«شده» است. مسافر همزمان و بیزمان از ته چاه، جاودان لغتیاش را فریاد میکند.
فریادش بیپایان است. شدن پایان خود را نشان نمیدهد. برای همین شعر در خاتمه با
نقطه پایان نمیگیرد. خلاصهاش اینکه، لغت
برای یافتن ماه به چاه میرود.
در شعر حافظ، جان علوی هوس چاه زنخدان میکند. جان علوی، چنان که پیدا است، رو
به بالا حرکت میکند. اما این حرکت در شعر بی کی، کجایی خاص خود را اقتضا میکند.
در مسیری عکس به حرکت درمیآید. به جای رو به بالا رفتن، چاه زنخدان را هوس میکند.
برای اینکه جان، علوی بشود، باید چاه زنخدان را هوس کند. به زبان پدیدارشناسها،
پدیده رو به بالا است، اما وجه ظهور پدیده در هوس چاه زنخدان بروز مییابد. جان
علوی، علوی نیست مگر اینکه چاه زنخدان بشود. اما در شعر حافظ حرکت عمودی، در مسیر
افقی وجه ظهور پیدا نمیکند. صدای شعر دست در حلقه زلف خماندرخم میزند و تا در
برابر خط راست، انحنا پیدا کند. زبان میخمد. حافظ، در زبان خمش ایجاد میکند.
رویایی فراموشکار نوازشهای قلمی حافظ، خم زبان را باز میکند. رشد ماه، مسافر را مسافر رشد میکند.
مسافر برای رشد سفر نمیکرده. روی زمین راه میرفته. برخلاف ساقه که با حرکت عمودیاش
رو به ماه حرکت میکند، برای مسافر، ماه حرکتی افقی دارد. در عین حال، از منظر
ساقه، ماه شکلی است در بالا. ساقه، جان علوی میشود و رویایی در حجمی توپولوژیک
دست در حلقه آن زلف خماندرخم میزند. مسافر مجهول، اسمی از حافظ نمیبرد. شعر
حافظ از زبان کسی نقل میشود که کجایی دارد، اما بی کی است. حافظ نمیگوید جان
علوی «من» هوس چاه زنخدان داشت. حافظ «من» را حذف میکند. حافظِ حذفها است. اما
«تو» را باقی میگذارد. «تو» چاه زنخدان داری، ولی من جان علوی ندارم. من جان علوی
ندارم. جان علوی من، همان هوس چاه زنخدان تو است. از اینرو زیبا، زیبایی نیست.
مجهول میشود. در ته چاه میماند. در آغاز، مسافران رشد، «با» معشوقههای کمسال
هستند، ولی در دو سطر بعدی «با» به «در» استحاله پیدا میکند. دیگر، مسافران رشد
«با» معشوقههای «کمسال» نیستند. بلکه جاودانهای لغتی در سن ساقههای زیبا رفته
است. در پایان، ممکن است «سن» را از چشمانداز بوطیقای کلاسیک نوعی ایهام
بپنداریم. سن، به یک معنی به زمان ارجاع میدهد و به معنای دیگر، حشرهای است
انگلی که روی ساقه گیاه رشد میکند. اما در لبریخته (29)، «سن» توامان هر دو است.
به عبارت فنیتر، آناگوژیک است. سن، زمان-حشره است. حشرهای است عمود بر ساقه که
ماه را افقی میبیند. گفتن ندارد که کلمه طیبه مثل شجره طیبه جایش در بهشت است.
اما جان علوی، هوسمند کجایی بی کی، سن شدن را ترجیح میدهد. مسن شدن را ترجیح میدهد.
مدالیته لبریخته (29)، نزدیک به تعبیر «زوج بدون ازدواج» دلوز است. مثلا اگر
اسماعیل خویی این شعر را بخواند چیزی به جز شعری اروتیک، شرح یک معاشقه با زبان
استعاری را در آن نمییابد. در این تلقی، خویی به بیراه نرفته است. اشکالش این است
که راه رفته را دوباره رفته است. حال آن که معشوقه های کمسال این لبریخته، تن به
رمزگذاری نمی دهند. رمزگذاری مجدد در نظر
دلوز مفهوم چندان پیچیدهای نیست. مثلا
کودکی دهان به پستان مادر میگذارد، رخدادی را بر حسب برخورد دو بدن سامان
داده است. اما آنکه از این رویداد، مفهوم «مادری» را ضرب میکند، مرتکب رمزگذاری
مجدد شده است. به همین قیاس، رابطه جنسی نیز رویداد دو بدن است، اما «عشق» یا
«ازدواج» یا «وفاداری» و «خیانت» جملگی از مصادیق رمزگذاری دوبارهاند. به اقتضای
مدالیته لبریخته (29)، حشرهای که روی ساقه راه میرود و راه عمودی را افقی طی میکند،
«حال» (affection) خاصی را تجربه
میکند که به تبعش، ماه در ته چاه است. برای همین هم به جای مثلا «انزال» با مسافران مجهولی ارتباط برقرار
میکنیم که در چاه به جستجوی رشد ماهاند. البته چه جای انکار که همه این بحث حول
فرض غلط ناممکنی است که در عین ناممکنیاش محقق میشود. و آن، اینکه رویایی فارسی
را «far sea» و توامان «far
see»
در نظر گرفته است. مسلما این طرز تلقی غلط در کمال بیهودگی، هیچ گرهای از مسائل
ادب پارسی باز نمیکند. نه چشماندازی از شعر معاصر به دست میدهد و نه به کار
فروشندگان پایاننامههای رشته ادبیات میآید. درنتیجه، این مطالب بیجهت، در بیجهتی
محض به جستجوی کجاییهای بی کی، مجهول معاونهایی را به معادله اضافه میکند و بیتردید
به هیچ راهحلی هم نمیرسد. اساسا غرض از این وقتکشی، پرهیز و مقاومت در پاسخگویی
به سوالاتی است که دیگران مطرح میکنند. از باب برائت نفس هم که شده، منتقد به هیچ
پرسشی پاسخ نمیدهد. پرسش و پاسخ، مفت چنگ بینندگان برنامههای تلویزیونی «مناظره»
که برای رای دادن به کاندیدایی از قبل مقبول یا از قبل مردود تصمیم میگیرند. در
بهترین حالت، اینها خوانشی است ماترک کلنجارهای منتقدی که به جای جدا کردن سره از
ناسره، مدالیته سن روی ساقه را به تفاوت، تکرار میکند.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر