دسته ی دوم، تفاوت جنسی را کلی می دانند. معتقدند مرد وزن دو موجود کاملاً متفاوت و مستقل اند که متوسل شدن به شباهت ها و ارتباط این دو با هم نقض غرض است.در بین فمینیست های وطنی، طرفدارانِ این دیدگاه کم نیستند. گاهی حس می کنم وقتی از مرد و زن حرف می زنند، از دو موجود زیست شناختیِ به کلی متفاوت حرف می زنند. مرد و زن برایشان مثل بوزینه و اورانگوتان است. دو موجود از یک خانواده ی زیست شناسی، ولی متفاوت. این ها در تقابل با آن دسته ی اول، ترجیح می دهند از انسان صرف نظر کنند. این که چیزی مردانه یا زنانه باشد، بیشتر از بشری بودنش اهمیت دارد. این دسته ی دومی ها، از تفاوت زیستی به تفاوت فرهنگی می رسند و جنس(sex )و جنسیت (gender) ورد زبانشان است. غالباً به فرهنگ و راه حل های اجتماعی چنگ می زنند.برایشان، تمایز دوتایی طبیعت/فرهنگ، وحی منزل است و تحت هیچ شرایطی نمی توان از آن عبور کرد. تو صیه می کنم رمان خلوت را حتماً بخوانید. الحق خوب پنبه ی این دیدگاه را زده. در این رمان به خوبی نشان داده شده که چه می شود که زنانگی مبدل به غیاب مردانگی می شود. مبنای زن،خیلی بی سر و صدا، مردی می شود که نیست. در خلال خواندن کتاب، با نوعی جهش معرفت شناختی مواجه می شویم که مرد/زن را به نازن/نامرد تأویل می کند و همواره یکی را بر اثر غیاب دیگری توجیه می کند.
اگر جنسیت را عینی و معین درک نکنیم و بپذیریم که سکس بیش از هر چیز مملو از بالقوگی است، اگر بپذیریم که تجربه ی مرد و زن از جهان، متفاوت است و ادراک آن ها در همه ی سطوح فرق دارد، آن وقت به این نتیجه می رسیم که شکاف بین زن و مرد با هیچ روشی پر نمی شود.این رابطه فقط با سوء تفاهم انس دارد. برخورد سکس ها با هم عادی نیست. زمان این دو در دو سطح مختلف است. برخورد یعنی خلق زمان. زمان تازه. زمانی که زمان های دیگر را نه در خود که با خود همراستا می کند. برای آن که اکنون را چون لحظه ای عاشقانه تجربه کنیم لازم است آینده ای را مد نظر قرار داشته باشیم که اکنون را به گذشته ای سرشار تبدیل کند.
اما از آن جا که زمان برای این دو یکسان نیست. لحظه و مدت برای هرکدام به شکل متفاوتی می گذرد. زمان مردان با زمان زنان مقارن نیست. هربرخورد جنسی، هر دیدار عاشقانه، و هر زندگی زناشویی در ناهمزمانی است که خودش را نشان می دهد. انطباق و توازن در سکس، یک فانتزی سیاسی است. آیین بردگی است. خلاء پرنشدنی بین زن و مرد همان "چیز"ی است که به مفهوم انسان معنی می دهد. این که مابه التفاوتی وجود دارد که همیشه نامکشوف باقی می ماند، خوب است. قرار نیست نابهنگامی ها را حل و فصل کنیم. معاشقه، برخوردی است که با تأخیر درک می شود. این تأخیر دلپذیر است. سکس، بیش از آن که بدنی یا فرهنگی باشد، زمانی است. زنان به تنهایی نمی توانند از زن بودن خود آگاه شوند و مردان نیز. در این طرز تلقی زن شدن، نسبت به زن بودن اولویت دارد. مواجهه را با ارضاو ارگاسم نمی شود سنجید. مواجهه، رقص است. ریتم دارد. ریتم، جداشدن از عادی و عادت است. یک وقفه، یک تکرار. پس و پیش شدن وقفه ها و تکرارها، و در نهایت ریتم. این ریتم در عین آن که دو موجود نابه وقت را به هم نزدیک می کند، حاکی از آن است که زمان دیگری باید باشد که همه ی ناهمزمان ها در آن غوطه می خورند. زمانی بزرگ تر. فراخ تر. زمانی که مثل تیک تاک ساعت نیست. مثل فلامنگو است.
به جای آن که یکدیگر را بشناسیم یا بفهمیم، بدک نیست گاهی آگاهی هایی را با هم بسازیم.