عده ای فکر می کنند که تفاوت جنسی، نوعی تفاوت جزئی است. ژست حقوق بشری می گیرند و باد به غبغب می اندازند که "همه انسانیم، مرد و زن ندارد." منظورشان این است که تفاوت بدنی- که بی تعارف همان اسافل و اندام های تناسلی است و ایضاً چند هورمون نا قابل به اضافه ی تفاوت زوایا در خلل و فرج- تنها تفاوت های مرد وزن است. طرفداران این دیدگاه یا کودن تشریف دارند یا خودشان را زده اند به کوچه ی علی چپ. این ها معمولاً تبعیض جنسیتی را به نادانی و عقب ماندگی نسبت می دهند و فکر می کنند مفهوم "انسان" آن قدر در و پیکر دارد که هلو هلو بر تو گلو جملگی معضلات را بر طرف می کند. برای این دسته به جز" اومانیست های از قافله عقب مانده"، اصطلاح دیگری نمی توان وضع کرد. طوری دماغشان را می گیرند بالا که انگار ملا صدرا فیلسوف مغولستان بوده که در سفر دوم از اسفار اربعه اش، زن را نفس انسانی ندانسته و شبیه مرد خلق شدنش را به علت تحریک شدن مرد به آمیزش و بقای نسل ذکر کرده. یا این که غزالی، در دفتر و دستک فرهنگ اصیل و با سابقه، کفرِ به کمبوزه تشریف داشته که "نسا" را "انسان" بی سروته تحلیل کرده اند. این دسته، چنان انسان و انسانیت را حلوا حلوا می کنند که دست آخر خودشان هم توش می مانند.
دسته ی دوم، تفاوت جنسی را کلی می دانند. معتقدند مرد وزن دو موجود کاملاً متفاوت و مستقل اند که متوسل شدن به شباهت ها و ارتباط این دو با هم نقض غرض است.در بین فمینیست های وطنی، طرفدارانِ این دیدگاه کم نیستند. گاهی حس می کنم وقتی از مرد و زن حرف می زنند، از دو موجود زیست شناختیِ به کلی متفاوت حرف می زنند. مرد و زن برایشان مثل بوزینه و اورانگوتان است. دو موجود از یک خانواده ی زیست شناسی، ولی متفاوت. این ها در تقابل با آن دسته ی اول، ترجیح می دهند از انسان صرف نظر کنند. این که چیزی مردانه یا زنانه باشد، بیشتر از بشری بودنش اهمیت دارد. این دسته ی دومی ها، از تفاوت زیستی به تفاوت فرهنگی می رسند و جنس(sex )و جنسیت (gender) ورد زبانشان است. غالباً به فرهنگ و راه حل های اجتماعی چنگ می زنند.برایشان، تمایز دوتایی طبیعت/فرهنگ، وحی منزل است و تحت هیچ شرایطی نمی توان از آن عبور کرد. تو صیه می کنم رمان خلوت را حتماً بخوانید. الحق خوب پنبه ی این دیدگاه را زده. در این رمان به خوبی نشان داده شده که چه می شود که زنانگی مبدل به غیاب مردانگی می شود. مبنای زن،خیلی بی سر و صدا، مردی می شود که نیست. در خلال خواندن کتاب، با نوعی جهش معرفت شناختی مواجه می شویم که مرد/زن را به نازن/نامرد تأویل می کند و همواره یکی را بر اثر غیاب دیگری توجیه می کند.
اگر جنسیت را عینی و معین درک نکنیم و بپذیریم که سکس بیش از هر چیز مملو از بالقوگی است، اگر بپذیریم که تجربه ی مرد و زن از جهان، متفاوت است و ادراک آن ها در همه ی سطوح فرق دارد، آن وقت به این نتیجه می رسیم که شکاف بین زن و مرد با هیچ روشی پر نمی شود.این رابطه فقط با سوء تفاهم انس دارد. برخورد سکس ها با هم عادی نیست. زمان این دو در دو سطح مختلف است. برخورد یعنی خلق زمان. زمان تازه. زمانی که زمان های دیگر را نه در خود که با خود همراستا می کند. برای آن که اکنون را چون لحظه ای عاشقانه تجربه کنیم لازم است آینده ای را مد نظر قرار داشته باشیم که اکنون را به گذشته ای سرشار تبدیل کند.
اما از آن جا که زمان برای این دو یکسان نیست. لحظه و مدت برای هرکدام به شکل متفاوتی می گذرد. زمان مردان با زمان زنان مقارن نیست. هربرخورد جنسی، هر دیدار عاشقانه، و هر زندگی زناشویی در ناهمزمانی است که خودش را نشان می دهد. انطباق و توازن در سکس، یک فانتزی سیاسی است. آیین بردگی است. خلاء پرنشدنی بین زن و مرد همان "چیز"ی است که به مفهوم انسان معنی می دهد. این که مابه التفاوتی وجود دارد که همیشه نامکشوف باقی می ماند، خوب است. قرار نیست نابهنگامی ها را حل و فصل کنیم. معاشقه، برخوردی است که با تأخیر درک می شود. این تأخیر دلپذیر است. سکس، بیش از آن که بدنی یا فرهنگی باشد، زمانی است. زنان به تنهایی نمی توانند از زن بودن خود آگاه شوند و مردان نیز. در این طرز تلقی زن شدن، نسبت به زن بودن اولویت دارد. مواجهه را با ارضاو ارگاسم نمی شود سنجید. مواجهه، رقص است. ریتم دارد. ریتم، جداشدن از عادی و عادت است. یک وقفه، یک تکرار. پس و پیش شدن وقفه ها و تکرارها، و در نهایت ریتم. این ریتم در عین آن که دو موجود نابه وقت را به هم نزدیک می کند، حاکی از آن است که زمان دیگری باید باشد که همه ی ناهمزمان ها در آن غوطه می خورند. زمانی بزرگ تر. فراخ تر. زمانی که مثل تیک تاک ساعت نیست. مثل فلامنگو است.
به جای آن که یکدیگر را بشناسیم یا بفهمیم، بدک نیست گاهی آگاهی هایی را با هم بسازیم.
دسته ی دوم، تفاوت جنسی را کلی می دانند. معتقدند مرد وزن دو موجود کاملاً متفاوت و مستقل اند که متوسل شدن به شباهت ها و ارتباط این دو با هم نقض غرض است.در بین فمینیست های وطنی، طرفدارانِ این دیدگاه کم نیستند. گاهی حس می کنم وقتی از مرد و زن حرف می زنند، از دو موجود زیست شناختیِ به کلی متفاوت حرف می زنند. مرد و زن برایشان مثل بوزینه و اورانگوتان است. دو موجود از یک خانواده ی زیست شناسی، ولی متفاوت. این ها در تقابل با آن دسته ی اول، ترجیح می دهند از انسان صرف نظر کنند. این که چیزی مردانه یا زنانه باشد، بیشتر از بشری بودنش اهمیت دارد. این دسته ی دومی ها، از تفاوت زیستی به تفاوت فرهنگی می رسند و جنس(sex )و جنسیت (gender) ورد زبانشان است. غالباً به فرهنگ و راه حل های اجتماعی چنگ می زنند.برایشان، تمایز دوتایی طبیعت/فرهنگ، وحی منزل است و تحت هیچ شرایطی نمی توان از آن عبور کرد. تو صیه می کنم رمان خلوت را حتماً بخوانید. الحق خوب پنبه ی این دیدگاه را زده. در این رمان به خوبی نشان داده شده که چه می شود که زنانگی مبدل به غیاب مردانگی می شود. مبنای زن،خیلی بی سر و صدا، مردی می شود که نیست. در خلال خواندن کتاب، با نوعی جهش معرفت شناختی مواجه می شویم که مرد/زن را به نازن/نامرد تأویل می کند و همواره یکی را بر اثر غیاب دیگری توجیه می کند.
اگر جنسیت را عینی و معین درک نکنیم و بپذیریم که سکس بیش از هر چیز مملو از بالقوگی است، اگر بپذیریم که تجربه ی مرد و زن از جهان، متفاوت است و ادراک آن ها در همه ی سطوح فرق دارد، آن وقت به این نتیجه می رسیم که شکاف بین زن و مرد با هیچ روشی پر نمی شود.این رابطه فقط با سوء تفاهم انس دارد. برخورد سکس ها با هم عادی نیست. زمان این دو در دو سطح مختلف است. برخورد یعنی خلق زمان. زمان تازه. زمانی که زمان های دیگر را نه در خود که با خود همراستا می کند. برای آن که اکنون را چون لحظه ای عاشقانه تجربه کنیم لازم است آینده ای را مد نظر قرار داشته باشیم که اکنون را به گذشته ای سرشار تبدیل کند.
اما از آن جا که زمان برای این دو یکسان نیست. لحظه و مدت برای هرکدام به شکل متفاوتی می گذرد. زمان مردان با زمان زنان مقارن نیست. هربرخورد جنسی، هر دیدار عاشقانه، و هر زندگی زناشویی در ناهمزمانی است که خودش را نشان می دهد. انطباق و توازن در سکس، یک فانتزی سیاسی است. آیین بردگی است. خلاء پرنشدنی بین زن و مرد همان "چیز"ی است که به مفهوم انسان معنی می دهد. این که مابه التفاوتی وجود دارد که همیشه نامکشوف باقی می ماند، خوب است. قرار نیست نابهنگامی ها را حل و فصل کنیم. معاشقه، برخوردی است که با تأخیر درک می شود. این تأخیر دلپذیر است. سکس، بیش از آن که بدنی یا فرهنگی باشد، زمانی است. زنان به تنهایی نمی توانند از زن بودن خود آگاه شوند و مردان نیز. در این طرز تلقی زن شدن، نسبت به زن بودن اولویت دارد. مواجهه را با ارضاو ارگاسم نمی شود سنجید. مواجهه، رقص است. ریتم دارد. ریتم، جداشدن از عادی و عادت است. یک وقفه، یک تکرار. پس و پیش شدن وقفه ها و تکرارها، و در نهایت ریتم. این ریتم در عین آن که دو موجود نابه وقت را به هم نزدیک می کند، حاکی از آن است که زمان دیگری باید باشد که همه ی ناهمزمان ها در آن غوطه می خورند. زمانی بزرگ تر. فراخ تر. زمانی که مثل تیک تاک ساعت نیست. مثل فلامنگو است.
به جای آن که یکدیگر را بشناسیم یا بفهمیم، بدک نیست گاهی آگاهی هایی را با هم بسازیم.
(این یادداشت را به زن رنجور و مرد مچاله ای که امروز با من آشنا شدند، تقدیم می کنم.)
خوشا به حال اون زن و مرده که دیگه الان تاخیر و هم احساس نمی کنن.
پاسخحذف