آوازها و ترانه هایی که با هم شنیده بودید. حالا تنها که می شنوی شان، چیزی کم دارند. مرسدس سوسادر ضبط کاستی که با اولین حق التألیف زندگی ات خریدی می خواند: هرتت توره تینگو. و این اسم شب ها و روزها بود. بعد از آن هر بار دوباره به این ترانه گوش دادی آن صداها را نشنیدی.
خوابیدن کار دردناکی است. کافی است پلک روی پلک بگذاری و همه ی وحوش جهان به تاخت بیایند توی صورتت. اول می درند. بعد می رینندت. فضله ای می شوی جایی کنار پرچینی یا تک درختی پرت در حاشیه ی جنگلی. با این حال سوسا بی اعتنا می خواند. حتی وقتی در دانشگاه بوئنوس آیرس پلیس درها را شکست و دانشجوها را قلع و قمع کرد، باز هم می خواند. شاید اگر آنجا بودم هرتت توره تینگو را می شنیدم. معنی اش را نمی دانستم تا روزی که بی اویی ها روی صورتم با چیزی مثل دستگاه وکیوم لایه ای نامرئی از خفگی و خفقان و فقدان کشید.
اگر مسعود در این گرسنگی کشیدن جنون آمیز بلایی سرش بیاید یک خشت دیگر از این دیواری که من خودم را به آن تکیه داده ام جدا می شود. به مهسا می گویم کاش می گفتی بس کنند. می گوید می خواستم ولی تا دیدمش حرفم را خوردم. حق می دهم بهش. زن حرکت رو به مرگ مرد را پذیرفته این دیگر چه صیغه ای است.بعد بغض بی امان توی گلویم وول می خورد و نمی دانم چه خاکی باید توی سرم کنم. هرتت توره تینگو!
از سینما در آمده ایم. دوغ گاز دار روی کفش هایش پاشیده و واکنش پنجم چه فیلم درب و داغانی بود. آفتاب اردیبهشت تهران هشت سال پیش. خداحافظی می کنیم. در خیابان قدس پیاده گز می کنم و آغشته به حضور کنار نرده های دانشگاه تهران دست در جیب می روم. یکهو از پشت سر صدایم می زند. دست می گذارد روی شانه ام. نفس نفس می زند. پوستش برق می زند. می گوید: قبول شده. من قبول نشده بودم. با این حال می پریدم از شوق توی خودم. نه مثل حالا که می خزم. خیالم راحت بود. حالا می آید تهران. حالا، حالای واقعی ماست. هرتت توره تینگو!
آقای رمان نویس و استاد داستان نویسی و داور فلان جایزه ی دم خر، بعد از اعلام رأی داوری منتقد ادبی سال،از شم داستان نویسی اش بهره می گیرد و علت نقدها و نگاهم به ادبیات را عدم رابطه با زن ها تشریح می کند:" برایش دوست دختر پیدا کنید. نقدهایش درست می شود." دنیا توی سرم خراب می شود. احتیاج دارم پناهم بدهی. ولی پناه دادن با احتیاج در تنافر است. دلم می خواست فقط مطمئن می شدم که بیشتر از این نمی توانم دوست داشته یاشم. در بی عرضگی و بی کفایتی که شکی نیست.ولی به هر حال یک چیزی بوده که این طور مچاله ام می کند. و بعد طبق معمول این چند ساله، راه و رفتن و با خود حرف زدن. و در نهایت به این نتیجه رسیدن که حرف های آدمی عاشق با کسی دیگر را دزدیده گوش کرده ای.دقیقاً همین است : با خودت حرف می زنی و بعد می فهمی که حرف ها گفتگوی عاشقانه آدمی با آدمی دیگر است. با خودت احساس نامحرم بودن می کنی.هرتت توره تینگو!
بولانیو نوشت:" بعد از کودتا آدم ها یا مادر قحبه می شوند یا سرگشته حد وسطی هم وجود ندارد" ولی حد غایی اش این است که کودتا چی و کودتازده خودت باشی. حتی نتوانی احساس شکست کنی. فقط بی هوا پرهیب زنی را حس کنی که با ته مانده پول چندر غاز حق التدریس برای تو دفاع لوژین ناباکف را می خرد و تو به محض باز کردن کادو ی کتاب، سردرگم بمانی فرار کنی بتمرگی کتاب را بخوانی یا به آغوشش بکشی. اما هیچ کدام این کارها را نمی کنی. کلاغ بی عرضگی از بالای سرت پر می کشد.و نمی توانی طبق معمول خودت را بیان کنی. و کودتا یعنی همین.هرتت توره تینگو!
ماندلشتام در نامه ای برای زنش نوشت:"به امید دلخوش نباش! این چیزی که گریبان ما را گرفته امید علیه امید است!" پشت بندش درخواست کرده برایش شلوار بفرستد" تابستان ها هوا تا سی درجه زیر صفر هم می رسد." مریض شده ام. تب مزمن، عفونت سینوس و سردرد های کشدار.قرارمان، گلفروشی اول امیر آباد. برایم سوپ درست کرده. و چقدر هم زیاد.دو سال بعد چند صد متر آن طرف تر با کسی دیگر می بیندم. می خواباند توی گوشم و آرام می گیرم. کف دست ها را که روی گونه ام حس کنم انگار از کابوسی طولانی بیدار شده باشم. راستش نه پی ماجراجویی بودم نه گرسنه ی تنی. سختم بود خودم را ببینم که بدون این این زن همه ی راه ها و روزنه های زندگی مسدود است. گاهی عشق، عاشق را از سیلاب اشتیاق کلافه می کند. باورم نمی شد این طور در آن شلال موها و انگشت های نحیف گم و گور می شوم. هرتت توره تینگو.
شگون مادرم این بود که هرسال شب عید برای بابابزرگ کفش می خرید. امسال نخرید. صدای در آسانسور را می شنوم و ریخت نحس ویلچر دنیا را توی سرم خراب می کند. مثل سابق اشکم دم مشکم نیست. ولی صورتم خیس شده. عصبانی راهی کرج می شوم. راننده یک ریز حرف می زندمحلش نمی گذارم. حواسم جای دیگری است.یک بار که عصبانی بود گفت:" من نباشم، روزگارت سیاه می شود." شیشه را پایین می دهم باد آخر اسفند صورتم را خشک می کند:" نه عزیزم! روزگارم نه سیاه که تمام شد!" هرتت توره تینگو!
لوکاچ از مدرنیست ها بدش می آمد. قبولشان نداشت. دل بسته رئالیست های قرن نوزدهم بود. زد و وزیر فرهنگ مجارستان شد. سرخ ها کشورش را تسخیر کردند. در نامه ای برای آدورنو گویا این طور نوشت:" حالا کافکا را خوب می فهمم."کارت دانشجویی اش را داده بود تا به جایش برایش انتخاب واحد کنم.همان طور منتظر تا سر منشی خلوت شود حق شناس از کنارم رد می شود. هیچ وقت به عکی پرسنلی اش خیره نشده بودم. اصلاً عکس های پرسنلی برای نگاه خشک و خالی هستند و نه خیره شدن. از جا بلند می شوم و از عکس کپی می گیرم. اقرار می کنم نه برای حضورش برنامه ای داشتم نه به پایان فکر می کردم. با او همیشه در آغازها بودم. آغازهایی که همیشه کم و بی مایه بود. کلافه می شدم از ناتوانی در برازندگی لحظه ی آغوش. لذتم با قطعیت از فهم لذت او معنی پیدا می کرد. و به همین شک داشتم. می پلکیدم در نقشه ای از شهر که با حضورهای او علامت گذاری می شد. هرتت توره تینگو!
کامران بعد از هشت ماه گیرم آورده، در یکی از خیابان ها لندن گوشی به دست با من حرف می زند و بغض و گریه های بریتانیایی اش را بازگو می کند، دلداری اش می دهم. عصبانی می شود:" خفه شو! تو چه می فهمی !من توی این خانه گیر افتاده ام.زنم طلاق گرفته شغلم را از دست داده ام. پولی برایم نمانده. دوست هام را از دست داده ام. و چهل سالم شده" راست می گوید چهل سالش شده. و من سی و دوساله ام. درست همسن مسیح. و البته به صلیب شبیه ترم.هرتت توره تینگو!
نوک پیکان چرخیده به سمت خودم. پس نه جای شکوه ای و نه حتی انتظاری ولو موهوم. فقط حسرت. فقط سوپر ایمپوزهایی سینمایی از همراهی و دید زدن ویترین ها. شال خریدن از مغزه ی روبروی بیمارستان قلب. با دو برادرش به همراه خودش قدم زدن در ولی عصر. یا یادآوری لباس صورتی یا سرخابی اش در عکسی مربوط به ازدواج خواهرش. هرتت توره تینگو!
مترجم اولیس در و بیدر از بهرام صادقی رسید به این که نگاه کند، چشم بدوزد. و دنبال حرفش را بگیرد:" پروژه ی تخریب نفس شروع شده! سالم ترین و منطقی ترین راه به سمت انهدام رفتن است." کم نمی آورد این مرد:" سر هر چیزی که به آن تعلق خاطری داشتید یک پسوند سابق اضافه کنید. اگر نمی توانید، بپذیرید خودتان" سابق" شده اید. " هرتت توره تینگو!
سکوت کردم و سکوت و توی خودم به حرف هایی گوش گردم که مخاطبشان نبودم. ترانه ی مرسدس سوسا دست کاری شده. هرتت توره تینگو را خودم شنیده بودم و یکی دیگر.
۱۳۹۰ تیر ۶, دوشنبه
هرتت توره تینگو
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر