۱۳۹۱ آذر ۱۱, شنبه

در این گیرودار من تنهایم
                             
«در این گیر من تنهایم./گمشده در گذشته/ (زیرا آدمی،فقط ،از یک دوران در زندگی اش برخوردار است.)» این سه سطر، این بند از شعر «بیرق های زیبا»ی پازولینی،بهانه ی خوبی است برای طرح وضعیتی که نه می شود تحملش کرد و با آن ساخت ونه تا این لحظه چاره ای برای عبور از آن به نظر می رسد. آنتونیو نگری،این ایتالیایی دیگر، در مقاله ای با عنوان «در ستایش غیاب حافظه»، موقعیتی را مد نظر قرار می دهد که دورانی- با همه ی خصائص و انگاره های آن- خاتمه می یابد، ولی پذیرش چنین خاتمه ای غالبا دردناک به نظر می آید.از منظر نگری، درک خاتمه ی یک دوران مستلزم برخورداری از استعداد فراموشی است. دست بر قضا مقاومت به سخت ترین و پیچیده ترین شکل ممکن عرض اندام می کند. صورت بندی مقاومت در آستانه ی پایان یک دوران، «فراموشی مولد» و ایجاد راه های تازه ای برای رویارویی با شرایط تازه است. نگری بر این باور است که هیچ دورانی تا انتها آن قدر صبر نمی کند تا حسرت های همه ی ساکنان آن دوران یک به یک برآورده شوند. از این رو، حافظه محمل مناسبی می شود تا زندگی شکست خوردگان را سروسامان بخشد. حسرت ها و ناکامی ها دلیل مناسبی برای تداوم شرایط مفروض نیستند. بر خلاف ظاهر امر که فراموشی با مقولاتی مثل خیانت، ناامیدی یا خستگی تداعی می شود، در آستانه ی شروع دورانی تازه فراموشی خلاقانه مهم ترین تاکتیک برای غلبه بر آمال ناتمام یک نسل خواهد بود.
استدلال نگری حول این محور است که  حافظه همواره رأی به تداوم وضعیت های پیرامونی می دهد. حافظه اجازه نمی دهد تا ما انقطاع را در یابیم.در ادامه نگری مقوله تداوم را به «بیان قدرت» تعبیر می کند.بنابراین ضرورت دارد تا با ایجاد وقفه ها و مکث ها یک آن، منظری اختیار کنیم که همان شاید سنگر تازه ای برای مقاومت باشد. آن هم درست در شرایطی که ظاهرا مقاومت تمام و کمال شکست خورده است.از این منظرتازه، به مصاف نیروهایی می رویم که با روایی کردن رخداد تاریخی برآنند تا کنش و ظهور تاریخی ما را با نقاب تداوم مخفی نگه دارند. دغدغه ی نگری تعیین خط مشیی است که به قدرت غالب رودست می زند و نمی گذارد تا مقاومت را ببلعد.فقط با فراموشی مولد و خلاقیت در تخلیه ی محتوای حافظه است که فرم های  تازه ی ایستادگی و مقابله امکان بروز پیدا می کنند. همه ی این ها را از این بابت پیش کشیدم تا بگویم که – بر حسب شرایط موجود- اگر نگویم دورا ن ما، ولی دوران من یکی که به سر رسیده است. زمان پیش رو، زمان پیش رونده از حرکت باز می ایستد. از این پس آینده به شکل باقیمانده های زمان خودنمایی می کند. و نباید اجازه داد تا باقی مانده ها به شکل فتیش نوستالژیا محتوای حافظه را محاصره کنند.
اتفاقا همین باقیمانده هاست که ورود به عصر تازه را دشوار می کند. غیاب ها آفت زندگی هستند. بدن ها، یک به یک به ضمیرها دگردیسی می یابند. منظورم از غیاب ها دخلی به فاصله ها و گسست ها ندارد. اتفاقا سبکی بعد از گسست ها راه را هموار می کند. گسست ها در مکان اتفاق می افتند، حال آن که غیاب زمان را خطاب قرار می دهد. تا حد ممکن، تا جایی که می شود نباید نتیجه گیری کرد و« بعد» چیزی نیست مگر باقیمانده های گذشته.
همان طور که گرگ لمبرت در بازاندیشی نگره های سیاسی دلوز خاطر نشان کرده، مقاومت بیش از هر چیزما حصل عدم پذیرش تصویر آینده است. اگر تصویر آینده از قبل معلوم باشد و بشود با برنامه ریزی مسیر وقوع آن را تعیین کرد؛ آن آینده عملا از جنس امتداد وضعیت موجود است.و به عبارتی ماهیتاآینده نیست. اما مهم ترین خصیصه ی آینده دقیقا پیش بینی ناپذیری آن است. چیزی در آینده هست که نمی شود کنترلش کرد. و آینده، آمدنی است. برای همین هم تفکر از همان جایی آغاز می شود که حس می کنی مردمی دیگر در کار نیست. با این حال دست نمی کشی. جمع جبری آدم ها معادل مردم نیستند. بدن ها را نمی توان با هم جمع کرد. جمع بدن ها جمعیت است ونه مردم. «مردم گمشده اند.» ولی می آیند. حتی اگر کسی نمانده باشد مردم را باید خلق کرد. این کار نویسنده است که در مقام بازمانده ی فاجعه مردم را در روایت و تخیلش می آفریند. به محض آفرینش یکی یکی پیدایشان می شود. نویسنده نمی تواند از حافظه اش نقل قول کند. نویسنده نمی تواند از تجربیاتش برای نوشتن هیچ استفاده ای کند. نویسنده با نسیان و زبان پریشی کار را یکسره می کند. نویسنده در پی انتشار است ونه ارتباط. منتشر می شود، منتشر می کند؛ زیرا می داند ارتباطی میسر نیست.   
ویژگی منحصر بفرد آینده نابهنگامی و پیش بینی ناپذیری است.که اگر این طور باشد هیچ احتیاجی به امید نیست.و«در این گیر من تنهایم./گمشده در گذشته/ (زیرا آدمی،فقط ،از یک دوران در زندگی اش برخوردار است.)» فعلا.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر