۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

K

جورجو آگامبن در مقاله ی K در تفسیر کتاب محاکمه کافکا این حرف را یادآور سنت رومیان باستان می داند . گویا هر فردی که به دادگاه فراخوانده می شده، باید حرف اول کلمه KALUMINATOR به معنای تهمت خورده را روی لباسش حک می کرده. مبنای بحث آگامبن، اولویت داشتن تهمت و افترا نسبت به مفهوم جرم است. هر حاکمیتی در وهله ی اول قبل از این که قضاوت کند و حکم صادر کند، مجبور است به آدم ها پیشاپیش افترا بزند. اگر کسی تهمت را نپذیرد به هیچ وجه نمی شود محاکمه اش کرد.
این روزها وضعیت عدم پذیرش افترا را به عینه در اطراف خود شاهدیم. داوران تهدید می کنند و وعده ی محاکمه می دهند. به این امید که شرایط برای برای پذیرش تهمت مهیا شود. مجبورند صبر کنند. مجبورند امیدوار و خویشتندار باشند. و شاید شرایطی پیش بیاید که موفق شوند.
...نامه های دهخدا را می خواندم. رسیدم به آن نامه ای که او به خاطر فشار بی پولی و مشکلات زندگی در پاریس تصمیم به خودکشی می گیرد. از فحوای نامه ها این طور بر می آید که میرزا حبیب مانع خودکشی دهخدا می شود و تلاش می کند تا او را از بی خانمانی در بیاورد. دهخدا در یکی از نامه هایش خطاب به میرزا حبیب، ضمن قدردانی از او این جملات را نوشته:
" من، علی اکبر، پسر خان بابا، اینجا در خانه ی مرحمتی دوست شما، با تشک و بالشی عاریه ای و سه و نیم فرانک ته جیبم می خواهم محمد علی شاه را از سلطنت عزل و مشروطه را به ایران باز گردانم."
تا همین چند ماه پیش هم حرف k را روی پیرهنم که نه، داغ شده روی تنم حس می کردم. دلیلی برای افترا نیست. بعد از پاک کردن همین حرف لعنتی است که رهایی با همه ی تعلیق ها و دلشوره هایش آغاز می شود. جستجوی آزادی با یافتن سرگشتگی قرین می شود و ذره ذره مقدمات تأسیس جامعه ای تازه شکل می گیرد. در خانه ای مرحمتی شاید، و چه فرق می کند تشک و بالشت مال خودت باشد یا دیگری. حتی در رابطه ی عاشقانه، بعد از آن همه تکاپو و جوش جلا به خودت می آیی و می بینی مثل یونولیت توی جعبه ای شده ای باید از کریستال با ارزش و نیست در جهانی مواظبت کنی که هر آن ممکن اسن با کوچک ترین ضربه ای خرد و خاکشیر شود. و اگر شکست باید خودت را مؤاخذه کنی که ای کاش فلان و ای کاش بهمان. شاید حق با آر.دی. لنگ باشد، بهترین صورت عشق ملاقات مرد قاتل با زن روسپی است. که اگر قاتل، جنایت نکرد و روسپی دست به تجارت نزد، آن وقت می توانیم به چیزی از سنخی دیگر فکر کنیم. فعلاً در جذبه ی شکوهمند تن ندادن به افترا، ناممکنی انتساب جرم، و سه و نیم فرانک ته جیبمان سر برمی کنیم. و اگر طرد شدیم یا سر به نیست یا زیر بار تهدید و ترس از پا در آمدیم،در هیأت هیچ منتشر به حیات عریان خود ادامه می دهیم.
انکار نمی توان کرد که تهدید ترسناک است ، این روزها ترسناک تر هم شده. اما چیزی که به آن اضافه شده مضحکه است. با این همه ترس، خنده هایمان بیشتر است. خنده هایم بیشتر است. خنده بیشتر است. خاصیت خنده ی توام با ترس چه بسا این است که یک لحظه در یک آن شکل نگاهت به هیبت ترساننده، به قول بنیامین ،شبیه به نگاه مرد آدمخوار به کودک شیرخواره می شود.