زندگی تمام شده ، با این حال مرگ وعده داده شده فرانمی رسد؛ زندگی تمام شده و از این پس با باقیمانده های زندگی سروکار دارم.زندگی تمام شده و معلوم نیست حالا، همین حالا در چه زمانی شناورم., چیزی شبیه به بالداسار پروست که حتی وقتی با مرگ خو می گیرد و از زندگی آن قدر دور می شود تا بتواند بهتر ببیندش، باز هم مرگی در کار نیست تا به قول آلكسيس كتاب فاصله ی بین جان و زندگی را از میان بر دارد. خيال مرگ تسكيني نيست براي پايان اين رنج يا اندوه.فقط ادامه مي دهي. ادامه ات مي دهند.
با آینده نگری ، با وسعت دادن به دامنه ی ذهن،با فرصت دادن و فرصت یافتن برای شنیدن و گفتن از دیگری با دیگری برای دیگری،با همه ي اين ترفندها و تلاش ها و تقلاها،باز هم؛ این خلاء کشنده که همزمان اکسیر نامیرایی نیز با آن است، از بین نمی رود. "نه دیگر" ها و "نه هنوز"ها ما را به ساحتی از زمان برده اند که ناچاریم دردناکی آن وجه نزیسته ی زندگی را ،یا برخود هموار می کنیم یا از آن برگذریم. لابلای همه ی آن تلاش ها و امیدها، هیچ کسی به خوبی ما نمی داند که جزءی از زندگی، نزیسته و ناپیدا رها شده. جزئی که فراچنگ نمی آید.و حتی به شکل تقصیری نیست تا با قانون، اخلاق، یا سنت میراث شده از پیشینیان داوری اش کنیم.
با آینده نگری ، با وسعت دادن به دامنه ی ذهن،با فرصت دادن و فرصت یافتن برای شنیدن و گفتن از دیگری با دیگری برای دیگری،با همه ي اين ترفندها و تلاش ها و تقلاها،باز هم؛ این خلاء کشنده که همزمان اکسیر نامیرایی نیز با آن است، از بین نمی رود. "نه دیگر" ها و "نه هنوز"ها ما را به ساحتی از زمان برده اند که ناچاریم دردناکی آن وجه نزیسته ی زندگی را ،یا برخود هموار می کنیم یا از آن برگذریم. لابلای همه ی آن تلاش ها و امیدها، هیچ کسی به خوبی ما نمی داند که جزءی از زندگی، نزیسته و ناپیدا رها شده. جزئی که فراچنگ نمی آید.و حتی به شکل تقصیری نیست تا با قانون، اخلاق، یا سنت میراث شده از پیشینیان داوری اش کنیم.
زندگی جای دیگری است اما گاهی وقتی او را تمام شده می انگاریم در کمال شگفتی از جایی که فکرش را نمی کنیم خود را می اغازد
پاسخحذف