۱۳۸۸ بهمن ۱, پنجشنبه

...

زندگی تمام شده ، با این حال مرگ وعده داده شده فرانمی رسد؛ زندگی تمام شده و از این پس با باقیمانده های زندگی سروکار دارم.زندگی تمام شده و معلوم نیست حالا، همین حالا در چه زمانی شناورم., چیزی شبیه به بالداسار پروست که حتی وقتی با مرگ خو می گیرد و از زندگی آن قدر دور می شود تا بتواند بهتر ببیندش، باز هم مرگی در کار نیست تا به قول آلكسيس كتاب فاصله ی بین جان و زندگی را از میان بر دارد. خيال مرگ تسكيني نيست براي پايان اين رنج يا اندوه.فقط ادامه مي دهي. ادامه ات مي دهند.
با آینده نگری ، با وسعت دادن به دامنه ی ذهن،با فرصت دادن و فرصت یافتن برای شنیدن و گفتن از دیگری با دیگری برای دیگری،با همه ي اين ترفندها و تلاش ها و تقلاها،باز هم؛ این خلاء کشنده که همزمان اکسیر نامیرایی نیز با آن است، از بین نمی رود. "نه دیگر" ها و "نه هنوز"ها ما را به ساحتی از زمان برده اند که ناچاریم دردناکی آن وجه نزیسته ی زندگی را ،یا برخود هموار می کنیم یا از آن برگذریم. لابلای همه ی آن تلاش ها و امیدها، هیچ کسی به خوبی ما نمی داند که جزءی از زندگی، نزیسته و ناپیدا رها شده. جزئی که فراچنگ نمی آید.و حتی به شکل تقصیری نیست تا با قانون، اخلاق، یا سنت میراث شده از پیشینیان داوری اش کنیم.

۱ نظر:

  1. زندگی جای دیگری است اما گاهی وقتی او را تمام شده می انگاریم در کمال شگفتی از جایی که فکرش را نمی کنیم خود را می اغازد

    پاسخحذف