۱۳۹۲ مرداد ۱۲, شنبه

دیوار نگاره



"You can no longer sleep quietly once you've suddenly opened your eyes"

«دیگر نمی‌توانید سر آرام به بالین بگذارید، وقتی قبلش چشم‌هایتان بی‌هوا باز شده‌اند.»

باور نکردنی است که این جملات از دیوار نوشته های می 68 باشد. شما را نمی دانم. برای من باور نکردنی است. و شاید تاثیر سیاست در بدن آدم هایی که شکست را تاب می آورند، نه در تحلیل های حاضر-آماده و از قبل بسته بندی شده جلوه می کند ونه در طرح  سوال های از قبیل «آخرش چه می شود؟» تفاوت دو وضعیت را با میانجی سیاست از این بهتر نمی توان شرح داد. همه مقدمات فراهم است، خستگی بیداد می کند، ولی همین که چند دقیقه پلک ها را روی هم می گذاری، می گدازی. بی خوابی نه از چشم ها که با گوش ها شروع می شود. گوش همه صداها را می شنود. و هر صدا در حکم بهانه ای است. هر قدر به بسته بودن پلک ها دل خوش باشی، گوش ها تیزتر می شوند. اوایلش سخت است. ولی بعدتر یادمی گیری که حریفش نیستی. از خیر خواب می گذری. ول کن که نیست. نمی شود شب خوابید. خلاصه ماجرا همین است. نمی دانم حالا می خواهند چه چیز را جبران کنند. صبح اتفاق خوبی است. هوا که روشن بشود، صداها آن قدر متنوع و زیاد هستند که گوش نمی تواند نسناس بازی در بیاورد. پرده کلفت را چند ماه است تهیه دیده ای. پرده را می کشی. سر وصدا تسکین فوق العاده ای است. صدا خوب است. هرچه بیشتر، بهتر. من که گفتم از چشم ها شروع نمی شود، با گوش ها کار بیخ پیدا می کند. گوش را نمی توان بست. گوش ها بدون پلک اند.
تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که مرض با جابه جایی گوش ها و چشم ها عود می کند. گوش ها میل به چشم شدن پیدا می کنند. و درست به همین منوال چشم ها، گوش می شوند. در قیر شناوری. قیرش خیلی قیر است.    


۱ نظر:

  1. وقتی که نور نباشد چشم ها درشت تر می بینند. این چشم ها ی مضاعف بار گوش های مضاعف را هم مضاف می کنند. ما شعر هایمان را در حضور این اعماق مضاعف زیر سطح زمین جایی که نور ها نباشند درشت تر حس می کنیم.

    پاسخحذف