۱۳۹۳ اردیبهشت ۵, جمعه

«پاگرفتن» یا در تقاطع آل‌احمد- امیر آباد چه گذشت؟ (7)


هشتاد و هشت. دو هشت در کنار هم. عین هم. از جنس هم.  اما یکی یکان و دیگری دهگان. هشتاد وهشت: یکان‌ها و دهگان‌ها. یکان‌هایی که دو نمی‌شوند. دهگان‌هایی که دهک می‌شوند. هشتاد وهشت: یکان‌ها و یگان‌ها. آیت‌الله نوری همدانی به طلاب خود شعار تازه‌ای یاد می‌دهد: «رهبر ما کوثره/دشمن او ابتره». سی‌خرداد، چهارراه بلوار کشاورز- امیرآباد: خیابان را بسته‌اند. یکی را کت‌بسته می‌برند. «ببخشید چه خبر است؟» «امروز خایه‌ی موسوی‌چی‌ها را می‌کشند.» شانزدهم آذر، روبروی سفارت فلسطین: «آرام بتمرگید. چه غلطی می‌کردید؟ چی؟ سرها پایین. حالا می‌فهمید!» «حرامزاده‌ها همه‌شان دروغ می‌گویند.» روز آخر اسفند: «یادت نمی‌آید؟ یعنی چی؟ یادت می‌آورم. یادت می‌آورم ده سال پیش که شاشیدی سرپا بود یا نشسته. کمک‌ات می‌کنیم یادت بیاید. کار ما همین است. مرغ‌ات می‌کنیم تخم بگذاری. یعنی تو نمی‌دانی مدیر‌مسئول روزنامه با زن‌های روزنامه، بله؟ راننده‌اش که می‌گفت هنوز نمی‌داند خانه‌ی خودش کجا است. بس که هرشب می‌رود یک‌جا. پس تو نمی‌دانستی با زن‌های شوهردار هم... به تو چه مربوط؟ گِل می‌گیرم در آن روزنامه را، دیوث؟» و چرخه تکمیل شد. چرخه‌ای مثل دو دایره‌ی متحد‌المرکز. هشتاد و هشت، جبر و هندسه‌ی خودش را داشت. خنزرپنزری‌ها ، گزمه‌ها و رجاله‌ها، دایره‌ی بیرونی. عقیم‌ها (ابترها- خایه‌کشیده‌ها)، حرام‌زاده ها، و قرمساق‌ها (گل می‌گیرم در آن روزنامه را، دیوث!)، دایره‌ی درونی. بعد دایره‌های متحد‌المرکز، اسپیرال شدند. از سرگیجه‌ی چرخ واچرخ این اسپیرال؛ سی‌ساله‌های کودتا سر برکردند. انگار که «بوف کور» و «سنگی بر گوری» را ورق‌ورق کرده باشند و هر دو را مثل پاسور بُر زده باشند. پیرمرد خنزر‌پنزری خاج، سور می‌زد. گزمه‌ی پیک، زن اثیری دل را برد. دو طرف حساب بازی را داشتند. یکی «خاج» بود و آن یکی «بازی‌ها» را برده بود. بازی را برده بود. اما اکثر کارت‌ها عقیم و حرام‌زاده و قرمساق بودند. نه در بازی به حساب آمدند و نه جز آن سیزده خاج. «رهبر ما کوثره/ دشمن او ابتره». میرحسین پسر ندارد. چه دلیلی محکم‌تر از این؟ آب از آب تکان نخورده. «در وهله‌ی اول یک پسر یعنی رابطه‌ای میان پدری با نوه‌ای. رابطه‌ی خون و نسل. و نیز نقل‌کننده‌ی فرهنگ و آداب و از این خزعبلات.» نه تقلب نشده. یکی خاج‌ها را برد و آن دیگری بازی‌ها را. نه تقلب نشد، برگ آخر سور داشت. برگ آخر سور زدند و کار یکسره شد. کی گفته برگ آخر سور ندارد. داشت. خوب هم داشت.
رابطه‌ی خون و نسل. نسل اولی‌ها، نسل دومی‌ها، دهه‌ی شصتی‌ها. همه چیز طبیعی است. نسل اندر‌ نسل همین‌طور بوده: «بله. پدری است پسری و نوه‌ای. یعنی من و بابام جدم.» نه رئیس! نسلی در کار نبود. نسل را بعدا درست کردند. نسل را وقتی درست کردند که همه‌ی دار‌‌وندار آدم‌ها تاریخ تولدشان شد. بازار وعده و وعید داغ است. جوان‌ها در راه‌اند. هیچ جای نگرانی نیست. «مهم‌ترین قسمت قضیه این‌که تا تو صد صفحه اباطیل چاپ بزنی بچه‌های دوستان و اقوام صد سانتی‌متر کشیده‌تر شده‌اند.» و این‌طورها بود که چرخه تکمیل شد. حالا دیگر هیچ‌کدام از جایی به جایی نمی‌رویم. فقط می‌چرخیم.    
         «ادامه دارد»

۲ نظر:

  1. سلام. نوشته ی «آیا ناسازگاری ای وجود دارد؟» را خوانده بودم و با اجازه به آن لینک داده ام. اما الان دارم نوشته های جدیدتان را می خوانم. ترکیب «لذت بردن» ترکیب خوبی برای این حالت نیست. و حس می کنم چقدر کلمه ها ناتوانند که حتی نمی توانم نظرم و حسم را راجع به چند سطر نوشته، راجع به اتفاقات و خاطرات مشترک بیان کنم.

    پاسخحذف
  2. خوب مینویسید، زنانه، گریزنده، و البته گریزپا، ولی دریا ارجمند نیستید، متن صدای دیگری میدهد. من هم مدت زیادی سیمین بودم و گاهی سیمین میشوم. شما هم گویا با ناممکنی نوشتن و ناممکنی ننوشتن رویارو هستید. به امید دیدار

    پاسخحذف