۱۳۹۲ خرداد ۱۲, یکشنبه

ما، ناتوانان و شکست خوردگان

برای ما، ما ناتوانان و شکست خوردگان، گفتن یا شنیدن «نمی توانیم» یا «ما شکست خورده ایم»؛ دردناک، عصبانی کننده و تحمل ناپذیر به نظر می رسد. و دقیقا،صفت ناتوان یا شکست خورده، از این رو برازنده ماست که از بروز آنچه هستیم یا شده ایم، سر باز می زنیم.و شاید به همین دلیل، بسیاری از ما دربرخورد با وضعیت سیاسی پیش رو، به انتخاب اخلاقی رو آورده ایم و با پشت گرمی نگره ای سلبی،از مواجهه، تصور و تخیل امکان پذیری های خرداد ماه نود و دو سر باز می زنیم.علاوه براین، حکم صادره از دادگاه وجدان نیز مزید بر علت است و جزبه سوگواری، سکوت و طمانینه رای دیگری نمی دهد. به بیان بهتر بیش از حد بر توانایی های زندگی خصوصی دل بسته ایم. اتفاقی که در این سال ها افتاد- با این فرض که در زمان مناسبی برای تحلیل به سر ببریم- جابه جایی زندگی خصوصی و زندگی عمومی بود. هرچند تاکید بر این نکته خالی از لطف نیست که نسبت زندگی خصوصی و عمومی متناظر با نسبت جز و کل نیست. زندگی خصوصی محل تجمع نیروهای غیر عقلانی زندگی مدرن هاست. در زندگی خصوصی مدرن، آدم یکدیگر را سورپریز می کنند.به تصمیمات واقدامات ناگهانی متوسل می شوند. اساسا آدم ها در زندگی خصوصی با تمام وجود نمی اندیشند. در عوض، زندگی عمومی محل وقوع برنامه ریزی ها، دقت ها و دور اندیشی هاست. آنچه از آن به جابه جایی زندگی خصوصی و عمومی مراد کردم، دقیقا ناظر به انتقال نیروهای غیر عقلانی به حوزه عمومی است. متعاقب این اتفاق، حوزه خصوصی بدون آمادگی قبلی متصدی حوزه عمومی شد. زمانی ژرژباتای با تاکید بر این که «دولت نمی تواند عشق بورزد.»، سنگ بنای تحلیلی را فراهم می دید که قدرت و تاثیر گذاری نیروهای غیر عقلانی زندگان ارزیابی می کرد. از هشت سال پیش به این طرف، غیر ممکن باتای به خصیصه دولت مبدل شده است. از بعد تقویمی، نفس های دولت به شماره افتاده است. اما سوال بزرگ تر این است که دولت، چقدر دولت بود؟ برخلاف دولت های قبلی این دولت نه خود را «دولت سازندگی » نامید و نه «دولت اصلاحات». از همان بدو کار، دولت به جز «دولت مهرورزی» تمایل به گزینش هیچ صفت دیگری نداشت. از این رو تا توانست، شهروندان را سورپریز کرد. نیمه شب، قیمت سوخت را تغییر داد. ناگهانی عزل و نصب کرد. مثل تازه عاشق ها سفرهای بی ربط و سانتی مانتال تدارک دید. و همواره بر مهرورزی خود صحه می گذارد. در واقع، شهروندان در انگاره ای فانتاستیک، به لولیتای دولت مبدل شدند. موازی با این تغییرات، شهروندان در حوزه خصوصی شان دم به دم عقلانی تر عمل کردند. آنها پشت میز کافی شاپ ها لایحه بودجه زندگی معمولی شان کم و زیاد کردند و هیچ به روی خودشان نیاوردند که دیگر «نمی توانند». هیچ کس نتوانست بدون رعایت قواعد دیپلماتیک دیگری را دوست بدارد یا به آغوش بکشد. این اتفاقات برای طبقه متوسط ضرباهنگ شدید تر و دشواری های توحش باری پدید آورد. ناگفته نماند که بر اثر سیاست های دو دولت سازندگی و اصلاحات، که در جهت خصوصی سازی و آزادسازی همه خدمات عمومی گام می زد، عملا سعادت از حوزه عمومی به حوزه خصوصی نقل مکان کرده بود. طبقه متوسط تصورش از خرسندی را به منویات زندگی خصوصی تقلیل داد. نتیجه این که آحاد انسانی قدرت تمایز محیط های بیرونی و درونی را از دست داد. با این حال نمایش زندگی تداوم پیدا کرد. در این نمایش نه کسی احساس شکست می کند و نه ناتوانی خود را در معرض دید دیگری قرار می دهد. این شیوه زندگی، به جای شرمندگی وخشم و شکل بخشیدن به چیزی از جنس مقاومت فقط امیدهای واهی به نیت استثنا واقع شدن و قسر در رفتن بازتولید می کند. کم نیستند آدم هایی که در کاسه سرشان خود را علا الدینی با چراغ جادو فرض می کنند و بر این باورند که در لحظه مقتضی، غول چراغ کار را یکسره خواهد کرد. معلوم نیست هنگامه ای که ناتوانی و شکست خود را بپذیریم کی فرا خواهد رسید. ولی دورانی که در آن می زیستیم به پایان رسیده است و شاید حتی قبل از آن که دوران ما به پایان برسد، دوران تازه ای سر از تخم بیرون آورد. حسرت و سوگواری دلایل خوبی برای امتداد بخشیدن به دورانی سپری شده نیست. دوران تازه صبر نمی کند تا رخت عزا از تن دربیاوریم و یا حسرت های حقیرانه مان را اقناع کنیم. از کجا که فعلا برای شروع همین کافی باشد که تتمه نیرویمان را جمع کنیم و هر یک به دیگری این دو جمله سخت را هبه کنیم:«نمی توانم»،«من شکست خورده ام».

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر