۱۴۰۱ مهر ۱۱, دوشنبه

 

ولو بلغ ما بلغ

نگران ما نباشید، پیش از آن‌که پیروزی دست دهد، برخی از ما شغل‌هایشان را از دست خواهند داد، ولی ما پیروز می‌شویم.

پیش از آن‌که پیروزی دست دهد، حتی برخی از ما با مرگ جسمی مواجه خواهند شد، ولی مرگ جسمی بهایی است که پرداختش به عهده‌ی بعضی است تا فرزندانشان را از مرگ مدام روانی نجات دهند، که هیچ چیز از این رهایی‌بخش‌تر نخواهد بود، ما پیروز خواهیم شد.

پیش از آن‌که پیروز شویم، حرف بعضی از ما را نمی‌فهمند، بدناممان می‌کنند و به اسم اغتشاش‌گر و فتنه‌گر عذرمان را می‌خواهند، ولی ما پیروز خواهیم شد.

مارتین لوتر کینگ

 

 

چه اتفاقی افتاده که سرکوب به اختناق نمی‌انجامد؟ در این جملات مارتین لوتر کینگ سرنخ خوبی است که البته به جواب نمی‌رسد. جواب همین حالا در خیابان است. کردوکار رازآلود دهه‌ی هشتادی‌هاکه این روزها جسارت و پایداری‌شان بر سر زبان‌هاست از تقدم مرگ روانی بر مرگ فیزیکی سرچشمه می‌گیرد. سال گذشته فرامرز، هنرجوی بازیگری در گفت‌وگوی دوستانه‌ی کوتاهی به من گفت که به دلیل مشکلات عدیده‌اش روانکاو جوابش کرده و از او خواسته تا دیگر به مطبش مراجعه نکند. این ماجرا را فرامرز برای برخی دوستانش نیز بازگو کرده بود. خیلی طول نکشید که هنرجوهای بسیاری خود را چنین معرفی می‌کردند: «ما نسلی هستیم که روانکاو جوابمان کرده است.» چنین که برمی‌آید این بی‌جوابی، این جواب‌شدگی خود به تکاپویی شکوهمند بدل شده که خیابان را جایگزین هچل زندگی کرده است.

پس از آبان 1398 محمود صادقی، نماینده‌ی سابق تهران، به نقل از شمخانی، دبیر شورای عالی امنیت ملی، علت سطح گسترده‌ی خشونت را با تعبیر «ولو بَلَغ ما بَلَغ» شرح داد. این اصطلاح که معنای ضمنی آن اتمام‌حجت است، در زبان فنی اهل دین به شرایطی اشاره می‌کند که دیگر تقیه جایز نیست و هیچ عذری وظیفه را از گردن ساقط نمی‌کند. علاوه بر این، «بلغ» در زبان عربی به معنی «رسیدن»، «به نهایت چیزی دست یافتن» و «به‌بلوغ‌رسیدن» هم هست. غرض در این‌جا و حالا ــ جمعه هشت مهر 1401 ــ وررفتن با کلمات و قلقلک زبانی نیست. جان حرفم این است که از آبان 98 به بعد با اتفاق شگفتی روبه‌روی‌ایم که از فرط آشکارگی به چشم نیامده است: پایان اودیپ.

دهه‌ی هشتادی‌ها برای بلوغشان به خیابان آمده‌اند. از خانه‌ها و از زیر سقف‌هایی به خیابان ریخته‌اند که در آن نه امیدی یافته‌اند و نه ثباتی. حتی دیده‌اند که والدینشان هنوز به بلوغ نرسیده‌اند. آن‌ها با کوهی از اضطراب، بلوغ به‌درازاکشیده را فریاد می‌کنند و به جای اطاعت از فرمان به زن‌شدن رو آورده‌اند. زن‌شدنْ هزارهزار توان ناشناخته را در آن‌ها فعال کرده تا از شر اودیپِ بیمارِ زمین‌گیر نجاتشان دهد. سرشت‌نمای زندگی معاصر در ایران و حتی در جهان این است که هر کس پا به بحران بلوغ می‌گذارد دیگر نمی‌تواند از آن خارج شود. این الگوی زمانی خاصی را ابداع کرده است. نابالغ‌های دهه‌ی هفتاد، شصت و پنجاه نیز از شور و خروش اینان میخکوب‌اند. در معرض توان نامتناهی دهه‌ی هشتادی‌ها، نسل‌های قبل دستخوش حالی‌اند که در مراحل آغازین در آمیزه‌ای از سکوت، اضطراب، ترس و حتی پرخاش بروز می‌کند.

این دهه‌ی هشتادی‌ها چه می‌خواهند؟ بلوغشان را طلب می‌کنند. بالغ‌شدن از زمان کانت به بعد معنایی فراتر از تغییر و تحول جسمانی صرف می‌دهد. بالغ‌شدن یعنی مسئولیت زمانه‌ی خود را تقبل‌کردن. میل را به عرصه‌ی واقعیت آوردن. این میل از هر واقعیتی واقعی‌تر است. دهه‌ی هشتادی‌ها می‌خواهند به بلوغ برسند، همه چیز را در معرض میلشان قرار داده‌اند تا هنجارها تغییر کند. اصول عوض شود. نمی‌خواهند به هوس‌های شخصی قناعت کنند، نشان به این نشان که میلشان دگرگون می‌کند، و در نهاد و سازمان و امکان‌های ریز و درشت وضعیت موجود ادغام نمی‌شود.جای لفاظی نیست. همین‌طور ادامه دهند من هم به بلوغ می‌رسم.

کانت در نقد قوه‌ی حکم مثالی به دست می‌دهد که از آن با اصطلاح «دانش کافی» یاد می‌کند. در این مثال او از ما می‌خواهد تا مردی را تخیل کنیم که به او گفته‌اند به زن زیبایی در درون اتاقی دسترسی تاموتمام دارد، و می‌تواند از این زن کام بگیرد، ولی پیشاپیش باید بداند که هنگام خارج‌شدن از اتاق بی‌تردید مرگ در انتظار او است. کانت بر این نظر بود که هیچ کس این تهدید را ناشنیده نمی‌گیرد. اسپینوزیست‌ها نظری خلاف کانت دارند. فوران زندگی و ظهور نیروی جوانی می‌تواند شرایطی را رقم زند که در مثال کانت فرد به اتاق زن زیبا وارد شود و حتی فراتر از این کام‌نگرفته به پیشواز مرگ معهود بشتابد. به نظر می‌رسد دانش کافی کانت جای خود را به دانش شادمانه‌ی نویی بخشیده است. اسپینوزیسم معاصر از مفهوم «افاده‌ی تقدیر» (assumer son destin) سخن می‌گوید. مرگ روانی چنان شدت و حدتی یافته که دم‌ودستگاه مرگ فیزیکی از کار افتاده است. حال هیچ خبری بد نیست. دهه‌ی هشتادی‌ها در پی به‌دست‌گرفتن تقدیر خود، از قدری‌مسلکیِ هوسبازانه‌ی اخلاف خود گذر کرده‌اند. می‌دانند که تن به قضاوقدردادن بیهوده است. اودیپ مادام که با تقدیرش می‌جنگد، شکست می‌خورد و رسوا می‌شود. تقدیر، برخلاف قضاوقدر، امر داده‌شده است که باید محقق شود. ما همان‌ایم که زمانه‌ی ما رقم زده و درواقع این زمانه به ما اعطا شده است. ما صاحب سرنوشت خویش نیستیم. مؤلف آن‌ایم. این است که می‌بینیم نق‌ها و غصه‌ها از دشواری غلبه بر تقدیر کنار می‌رود و هنر آفریننده‌ای به‌طور مستمر بروز می‌کند که حاکی از تقبل مسئولیت این روزگار تلخ‌تر از زهر است. به هیچ دلخوشکنکی، به هنر آبکی و صنعت سرگرمی رضایت نمی‌دهند. دیگر کسی از تقدیرش فرار نمی‌کند. دهه‌ی هشتادی‌ها، همان‌ها که روانکاو، مدرسه، دانشگاه، اداره‌ی کاریابی، اداره‌ی مهاجرت و حتی خانواده جوابشان کرده با زن‌شدن راه دیگری پیش گرفته‌اند. با تقدیر نمی‌جنگند، آن‌ها تقدیر خویش‌اند. خود سرنوشت‌اند که همه تن به بلوغ می‌رسند. گوششان بدهکار بلغ ما بلغ نیست و شادمان از اتاق زن زیبا همراه با زن زیبا به خیابان می‌آیند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر