۱۴۰۱ مهر ۱۵, جمعه

بیدار شدم

جیمسن فیتزپاتریک

 

و این سیاسی بود.

قهوه درست کردم و قهوه سیاسی بود.

حمام کردم و آب نیز.

با شلوارک و تاپ چسبانِ طرح باب مایزر خیابان را پیاده طی کردم

و سیاسی بود پیاده‌روی، شلوارک و تصویر

چاپ سیلکِ ژستِ مرد خوش‌تیپ با شورت لامبادا. عینک آفتابی‌ام را جا گذاشتم

و جخ، کو در قطاری که سیاسی بود،

آن وقت که هر خوش‌تیپ سوار ماشین را دید می‌زدم.

هر که به گمانم تیپش خوب بود، سیاسی بود.

رفتم سر کارم در دانشگاه و همه چیز، دانشکده و گروه

بس به‌روشنی سیاسی بود.

همه‌ی سیگارهایی که بین دو کلاس دود کردم،

که تا به ته رسید هر جا پرتش کردم، سیاسی بود.

مویم بور بود و این سیاسی بود.

چنین بود فرق موی «بور» مردانه و «بلوند» زنانه.

مویم بلند بود و این سیاسی بود،کله‌ام را تراشیدم و آن هم به هم‌چنین.

این‌که بلد نیستم عزا بگیرم وقتی یکی را در آمریکا می‌کشند،

سیاسی بود، و سیاسی بود که آمریکا یکی دیگر را کشت

کی بودند آن‌ها، رنگ پوست‌شان، جنسیت‌شان چی بود، چه کَسَم بودند.

از من برنمی‌آید در این فکرهای دور و دراز رفتن فارغ از

مثل بچگی‌ها دچار درماندگی شدن. بچه بودم، و سیاسی بود پسری‌بودن

که گند می‌زند، نشد که به موقع سر برسم، این است که توپ سیاسی شد.

مادرم بیش‌تر شب‌ها برایم کتاب می‌خواند

و شرایطی که به او مجال می‌دهد تا چنین کند، سیاسی بود.

سیاسی بود پول‌های پدرم که نو بود، و اثبات ادعایی بود.

یکی به من گفت مفعول و این سیاسی بود.

به خودم گفتم مفعول و این سیاسی بود.

حدی که سختی‌ها را حس کردم در عمرم، نسبت به حد سخت‌بودنش

سیاسی بود. گمان می‌بردم نویسنده می‌شوم

و سیاسی بود که چنین خیال‌هایی به سرم می‌زد.

گمان می‌بردم شاعر سیاسی نیستم و هم‌چنان

تخیلم سیاسی بود.

چنین بوده بود، این همه وقت که من خواب بودم. 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر