۱۳۸۸ آبان ۲۳, شنبه

اسب هایی که می دوند

فریاد تا آستانه ی حنجره پیش می آید و مثل عطسه ی ناتمام برمی گردد سر جای نابجای اول خودش.از خودم نمی پرسم برای چه ؟ یا برای کی؟ فقط این را می دانم که سکوتم مملو از این فریادهای عقیم بی معنی شده. و اصلاً تا صدا به بی معنایی نرسد، از استعداد فریاد شدن برخوردار نیست. بیننده های بی علاقه ای را تصور می کنم که در گالری ها جلوی نقاشی می ایستند و می پرسند:"این یعنی چی؟" "منظورش چی بوده؟" انگار تا معنایی دست وپا نشودآرام نمی گیرند. در عوض جلوی تلویزیون که می نشینند اخبار و سریال آزارشان نمی دهد. لابد چون همه چیزش معنادار است.حرکت از یک فرم به فرم تکراری و دست مالی شده، توهم معنا می دهد. مثل وقتی که در مدرسه تبدیل شعر به نثر ساده و روان را معادل معنایش فرض می کنند. حال آن که شعر بی معنی تر و مهمل می شود.بگذریم!همیشه برایم سؤال بود که چرا درقرآن به اسب هایی که می دوند، سوگند خورده شده. این چند ماه اخیر معنی اش را که نه، که منظورش را فهمیده ام. اسبی که در ما می دود، خسته نمی شود، حتی آب هم نمی خواهد. بی وقفه می دود. اسب چموشی نیست. قفسه ی سینه ی یک نسل را دست کم سمکوب خود کرده! به این صدا خو نمی کنم. حتی اگر معنی اش را بدانم. حتی اگر همه آن را بپذیرند و به صدایش عادت کنند.

۲ نظر:

  1. اول خودش زیبا نیست و اولش
    برای چه برای که؟ بهتر است
    بیننده های بی علا قه زیبا نیست
    جلوی نقاشی نه روبروی نقاشی
    چی نه چه
    روبروی تلویزیون
    مهمل و بی معنی تر..............خسته شدم!!!!

    پاسخحذف
  2. همچون هراسهایی که مدام می دود زیر پوستم قبل از آنکه لذت سکرآور شود

    پاسخحذف