۱۳۸۸ آبان ۲۹, جمعه

خاکستری پشت پلک ها...

"خاکستری پشت پلک ها، وقتی چشم ها را می بندیم،و یا صداهایی که در رخوت پس از خواب توی گوش ما همهمه می کنند،فقط این ها حس هایی خالص اند.ما با این حس های خود همزمان هستیم. و البته برای این حس ها جایی در جهان عینی پیرامون نیست. حس به هیچ چیز دلالت نمی کند. آن ها همیشه در طرف دیگر کیفیت های با محتوا قرار دارند.کافی است قرمز و آبی را به صورت دو رنگ قابل تشخیص و متمایز تصور کنیم. بلافاصله حس از بین می رود وبه شکل یک تصویر جلوی ما ظاهر می شود.حتی اگر جای دقیق و مناسبی برای آن در ذهن در نظر نگرفته باشیم. بنابراین حس ها از ما جدا می شوند و دیگر بخشی از ما نیستند.
ما در جهانی گرفتار هستیم که به خاطر آگاهی نمی توانیم از آن جدا بشویم. نمی توانیم خود را از جهان استخراج کنیم. اشیا را به آگاهی خود نقل مکان می دهیم. در اشیا خود را باز می شناسیم و فی الفور هستی ما از طریق آگاهی به وجود آن ها سرایت می کند.درک کردن هر چیزی همیشه در گیر و دارادراک چیزی دیگر اتفاق می افتد.در فضاهای همگن که هیچ چیز برای ادراک وجود ندارد، نمی توان به ادراک از چیزی رسید."هیچ وقت نتوانستم مرلوپونتی را درست بخوانم. نفهمیدم چه شد که کلمات او ناخواسته از جمله شدن تن می زدند و نمی خواستند بفهمشان

۲ نظر:

  1. در لمس دو چیز
    همیشه چیز سومی لمس می شود
    لمس
    وقتی این شعر را خواندم تمام تنم لرزید. از چیزی که همیشه می خواستم بگویم و در شعر اتفاق افتاده بود. ما همیشه دنیا را به نقطه دید خود، به حس خود اصلا به خود تقلیل می دهیم. و همیشه نیز هنگام لمس، لمس را تعمیم می دهیم به آن چیز دوم و اینگونه چیزدوم تقلیل می یابد یه حسی که در قلمرو احساس ما موجودیت می یابد. تا همینجا دچار سوءتفاهم هستیم. زیرا ما چیزها را آنگونه که هستند نمی‌بینم ما چیزها را آنگونه درمی یابیم که می بینم. همیشه در این میان فاصله‌ای پرناشدنی وجود دارد که با حس پر می‌شود. حس ترس، دوست داشتن، تنفر. گاهی بیهوده تلاش می‌کنیم برایش معادل واژگانی دست و پا کنیم که کاملا از دست رفته است. زیرا دیگر بار حس را به کلام تقلیل می‌دهیم. مدتهاست از چیزهایی که دوست دارم حرف نمی زنم که به محض اینکه گفته می شوند دیگر آن نیستند. نمی دانم وقتی چیزی را دوست می‌دارم باید چگونه باشد. فقط واکنش حضور او را در قلمرو خود می شناسم. فقط می دانم وقتی دوست می‌دارم آن خاکستری هایی که پشت پلک می نشیند نیز خاکستری همیشه نیست.

    پاسخحذف
  2. خودتم سعی کن این روحیه توتا.... را کنار بگذاری " خوب مرلو پونتی " را هم میشه نفهمید!!
    چرا میخواهی به معنی برسی ؟ خودتو دچار سوتفاهم
    کن.حالا گرفتی ما چی میکشیم؟؟

    پاسخحذف