۱۳۸۸ آذر ۸, یکشنبه

سپر انداختن

گاهی بزخو می کنم ببینم چقدر شبیه دولت شده ایم. اخیراً یکی از این شباهت ها خیلی تو چشم می زند و گل درشت شده! لحظه به لحظه، شک به موقعیتی ناپایدارتر تبدیل می شود، و اساساً در تحلیل نهایی چنانچه مغرض نباشیم همه ی شک ها برطرف می شود. به انتقادهای مطرح شده در برنامه های تلویزیونی هیچ توجه کرده اید؟ در پایان همه ی سؤال ها جواب قانع کننده پیدا می کنند و قضیه ختم به خیر می شود. همه به جواب مناسب و قانع کننده از پرسش هایشان قناعت می کنند و آب از آب تکان نمی خورد. در این وضعیت به تنها چیزی که می توان شک کرد نفس شک کردن است. در چند ماه اخیر خوب فهمیدیم که گاهی قانع نشدن و به منطق دیگری بزرگ تن ندادن به چه بهایی تمام می شود؟ چسلاو میلوش خاطره ای نقل می کند از موزه های شوروی که خیلی جالب است؛ راهنمای موزه در دوران استالین امپرسیونیست ها را بورژوا و واپسگرا معرفی می کرده و فقط از رئالیسم تحت عنوان هنر خلقی یاد می فرموده، اما همین که خروشچف روی کار می آید و فضا کمی باز می شود و روس ها می توانند تابلوهای امانت گرفته شده از فرانسه را بدون انگ بورژوا بودن یا امپریالست شدن سیر دل ببینند، راهنما در باب نبوغ و تعهد هنری امپرسیونیست ها داد سخن سر می داده و به همین دلیل،چسلاو میلوش کنجکاو می شود و علت تغییر سلیقه ی صد و هشتاد درجه ای را از راهنما جویا می شود و البته جواب در خوری می شنود: "در این کشور دولت فقط ما را قانع می کند و نه راضی!" این روزها طعم قانع شدن و راضی نبودن را خوب می چشم. به خصوص در دانشگاه مفتخر به کشف استعدادهایی بوده ام که خودشان را متخصص و توانا به مقولات جاری و ساری می دانند و حرف ها و بحث های مرا به پراکنده کاری و غیر تخصصی بودن متهم می کنند. نمی دانم چطور می توانند این قدر متکی به نفس حوزه ی ذهنیات و معرفت های کپک زده و محترمشان را گز کنند و برای همه سند منگوله دار حدود تخصص صادر کنند. به حرف این حضرات هم نباید شک کرد.بیشتر از یک دهه است که قانع شدن و راضی نبودن را در دانشگاه و کلاس آزموده ایم. پس بیش از این گفتن ندارد.بدترین جای قضیه این است که این حالت همین طور به رشد افقی خود ادامه می دهد و همه ی حوزه های ذهنی ما را در می نوردد. راستش پنهان نمی کنم که خسته ام و در حال سپر انداختن. حقیقتاً با هندسه ای سروکار داریم که همه ی اصولش بدیهی و موضوعه اعلام شده اند. دیگر به هیچ برهان و قضیه ای نباید فکر کرد. زندگی شبیه شطرنج بازی با گوریل شده، هر وق اراده کند مهره ها را می خورد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر