۱۳۸۸ اسفند ۲۶, چهارشنبه

52

1-نه امسال را تحویل می دهم؛ نه سال بعد را تحویل می کنم. حتی بیشتر از این؛ سالی را که با حسرت شروع شده باشد و به یأس ختم بشود، واقعی نمی دانم وباورش نمی کنم. اسمش شاید نوعی مرض سرباز زدن از واقعیت باشد. شاید شکلی از اشکال هیستری دانسته شود. باکیم نیست. قبول. اصلاً همین.ولی تا ما نباشیم تا من نباشم. هیچ سالی تحویل نمی شود. ومن يكي كه به هیچ کس تحویلش نمی دهم.
زمان، قرنطینه شده. محصورشده با نگهبان و اسم شب و گاه و بیگاه صدای تیرهای هوایی. زمانی که بوده ایم و مانده ایم در آن. ولی نزیسته ایمش. گویی در همه ی زمان ها زیستیم جز همین اکنون معصوم و سپوخته، اکنون کز کرده و لالمانی گرفته، اکنون توقیف، اکنون نفی بلد شده. اما هر چیزی که محصور بشود خود به خود بیرون خودش را تعریف می کند. هر قدر دیوار بلندتر و صلب تری گرداگرد خودش بکشد، بیرونش شگفت تر و شکوهمندتر می شود. ماندن در این زمان، ایجاب می کند که زمان دیگری را بسازیم و در خیال به آن مهلت خودنمایی بدهیم. زمانی که با همه ی قبل ها و بعدها بازی کند، برقصد و تا بیایید بقاپیدش، زود دست به دست شود، دست به دستش کنیم و حتی ندانید حالا کجاست، دست چه کسی است.دست کدام ماست.
2- مقاله ي "از پا افتاده" ی دلوز را برای چندمین بار می خوانم. مطلب مفصلی است درباره ی تجربه های بکت در تلویزیون. خیلی ها گفته اند که این نوشته در حکم یادداشت خودکشی دلوز است. در همین مقاله است که مکرر دلوز از افتادن و متلاشی شدن حرف می زند.با این حال، در این نوشته از مرگ خبری نیست. از همان آغار نوشته، دلوز به یک تمایزجدی اشاره می کند: خسته ها و از پا افتاده ها. خسته ها با از پاافتاده ها فرق دارند. خسته ها به خاطر اتمام امکان هاست که به زانو در می آیند. اما از پاافتاده ها را هجوم امکان ها زمین گیر می کند. خسته ها از فرط خستگی دراز می کشند و می آرامند، اما از پاافتاده ها چمباتمه می زنند و سر در گم اند. خسته ها از ملال خانه به خیابان پناه می برند یا از یأس خیابان راهی خانه می شوند. ولی از پاافتاده ها تفاوت خانه و خیابان را از دست می دهند و با کفش در خانه راه می روند یا با دمپایی راهی خیابان می شوند.
قصدم ارائه ی خلاصه ای از مقاله ی دلوز نیست. گاهی شکست گاهی سکوت، حرمت و اعتبار خودش را به بار می آورد. همین ها امکان پذیری بسیاری از عرصه ها را به مرحله ی بروز می رسانند. از پاافتاده ام یا خسته؟ این سؤال بیش از هر چیز به خاطر این است که زیاده از حد ترسیدیم. زیاد ترسیدن، ترس را به چیز دیگری مبدل می کند. اگر به منطق ترس متوسل شدی باید به غریزه، اندازه اش را رعایت کنی. اگر به آب اسید را قطره قطره اضافه کنی، هم اسید رقیق می شود هم آب خاصیت اسیدی پیدا می کند. اما اگر آب را یکباره بریزی روی اسید منفجر می شود. می ترکد. و البته پس از ترکیدن، یکی از چیزهایی که باقی می ماند تامل در خستگی یا ازپاافتادگی است.
3-تازگی هاا متوجه شدم که در این چند سال اخیر زندگی را میان دو تندیس فردوسی پیمانه کرده ام. یکی فردوسی محوطه ی دانشکده ی ادبیات و دومی تندیس ایستاده ی میدان فردوسی. این دو مجسمه مثل دو هلال یک پرانتز بزرگ، زندگی را به هیأت یک جمله ی معترضه در خود گرفته است. یکی از فردوسی ها نشسته است و دیگری ایستاده. انگار که در فاصله ی چند کیلومتر، در فاصله ی سه ایستگاه بی.آر.تی فردوسی از جا بلند می شود و در برگشت می نشیند. و این قیام و قعود تکرار می شود، تکرار می شود، تکرار می شود. سال، سال من در میان این دو فردوسی دلالت پیدا کرد. دوست ندارم تصورم نمادین فرض شود و با ملیت و اسطوره و توهم پهلوانی معادل شود.هیچ چیزی ورای این دو هیکل نیست. به جز سال من. سال طی کردن مسیر حد فاصل این دو در امتداد خیابانی بلند که ترس، امید، ذوق زدگی، و یأس را زمینه چینی می کرد. فردوسی نشسته ، هر لحظه ممکن است بایستد و فردوسی ایستاده در معرض نشستن است. این دو تندیس نه شکل امسال که خود سال خود رخداد و ناتمامی مابعدهای آن است. که هنوز در من ادامه دارد.
3- میگرن همین است دیگر.چشم باز کردم و مزه ی خواب شوم دیشب توی دهانم ماسیده بود. تاجی از درد کاسه ی سرم را در نوردید، پنجره را باز کردم وناشتای ناشتا، با چند صدای بوق، یک آژیر کشی مبسوط صبحانه ی گوش ها را دادم. بعد نوبت به نسیم سردی رسید که پرده را از جا بلند کرد و از لای توری اش تیغه ی درد را به پیشانی ام کشاند. پرده، چموش و قبراق جلویم قر می داد و لنترانی می خواند. پنجره را بستم. پرده تمرگید سر جایش. اسکلتم از الباقی تنم جدا شده. دست به سرم که می کشم، جمجمه را چیزی جدای از سرم حس می کنم.
مهم نیست این موج ها می آید و می رود.
4-ارنست گامبریچ معتقد است تفاوت قوانین هنری به دلیل توهماتی است که فرهنگ ها و تمدن ها به آدمی اعمال می کنند. در فضایی تخیلی، او مجسمه سازی مصری را فرض می گیرد که به یونان آمده و مجسمه ی دیسک انداز را از نزدیک تماشا می کند. از آنجا که مصری ها مجسمه را محل سکونت روح در زندگی پس از مرگ می دانند، مصری، مجسمه ی دیسک انداز را اثر قابل قبولی نمی داند. زیرا روح در این مجسمه خیلی زود خسته می شود و آرامش خود را از دست می دهد.
5-دو، منشاء بحران است. هر دویی با یک سه ناخواسته یا با یکی شدن و حذف یا قربانی کردن یکی از یک ها در پای آن یک دیگر حذف می شود و گاه اضافه کردن تفاوتی با کاستن ندارد. مسأله بر سر احترام به دیگری و تحمیل قاعده ای اخلاقی به فرایند فکر نیست. مسأله دشواری استقامت برای دو ماندن و دو اندیشیدن است. دو با دوتا یک متفاوت است. هر دو تا یکی امکان دو شدن ندارند. همان طور که دو را نمی توان به دو تا یک تبدیل کرد. فاصله ی یک تا دو، چیزی بیشتر از خود یک است.
6-دلوز و گتاری "در فلسفه چیست؟" چنین نوشتند:«مرد جوان مادامي كه بوم پابرجاست، مي‏خندد. خون زير پوست چهرة اين زن ضربان دارد، باد شاخه را مي‏لرزاند، گروهي از مردان عازم سفرند، در رمان يا فيلم، مرد جوان مي‏تواند از خنده باز ايستد، اما به مجرد اين كه ما به اين يا آن صفحه بازگرديم، دوباره شروع مي‏كند به خنديدن، هنر، باقي است و در جهان يگانه چيزي است كه دوام آورده، هنر هم خودش را نگاه داشته و هم از ما نگاهداري كرده . هنر مايه بقاست. تنها محدوديت براي پابرجايي هنر، دوام مواد و ادوات هنري است: سنگ، بوم، رنگ شيميايي و ... .
دختري جوان، پنج هزار سال است كه حالت خود را حفظ كرده، حالتي كه هيچ وابستگي‏اي به خالقش ندارد. هوا، آشفته است، ممكن است طوفان شود، ولي ميزان نور تابلوي نقاشي، هيچ ربطي به هنرمندي كه در آن روز نفس مي‏كشيده، ندارد. شيء هنري از بدو كار از مدلش مستقل است. هنر، از اين بابت شبيه صنعت نيست، زيرا در صنعت شيء با اضافه كردن جوهر، ممكن مي‏شود. اما در هنر شيء از مدل و الگوي خود مستقل است».
7- تجربه ی خارج شدن از محدوده ای که برایت تعریف نشده می ماند، تجربه ی مردنی است مستقل از مفهوم مرگ. تجربه ی خارج شدن از خط فرضی دو فردوسی نشسته و ایستاده. یا شاید خط فرضی عشق و سیاست. برای اشیاء پیرامونی می توان دلالتی تراشید و آنها را به نماد مبدل کرد.مثلاً نماد عشق و سیاست.آن دو فردوسی فقط در فردوسی بودن است که مشابه اند. و الا نشستن یا ایستادن، دو کیفیت از یک جسم تخیلی یا یک شیء هنری نیست.اما همیشه در مواجهه با اشیا اولین نماد خود اشیا هستند. از این بابت امسال تمام نشده هنوز، زیرا ما، زودتر از شروع سال بعد، شروع کرده ایم. شروع می کنیم.می بینید.

۱ نظر:

  1. میگرن، اسم اش پاک شدن از ته مانده ی توهم هاست، سرگیجه آور و مأیوس کننده و میگرن زا، ولی خوب. عالی. بگذارید این واقع بینی را به سال نو حمل کنیم و همان طور که گفته اید وقتی شروع می کنیم بدون هیچ توهم و دروغی باشد. امیدوارم. سال تان نو!

    پاسخحذف