۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

لكنت

لويي آراگون ، عاشق زني شده بود و براي اعلام علاقه به او در نامه اي برايش چنين نوشت:" اين نامه را نخوانيد لطفاّ. آن يكي را بخوانيدكه پاره كردم!" ويرجينيا وولف در پاسخ نامه ي شاعري جوان،نوشت:" حالا كه مي نويسم، در جنگ به سر مي بريم. اما نمي دانم وقتي نامه به دستتان مي رسد هنوز جنگ ادامه دارد يا نه؟ نمي دانم چطور بنويسم كه حرف هايم درست باشند؟ " در شرايط موجود ارتباط ممكن نيست. با اين پيش فرض تصميم گرفتم اين وبلاگ را درست كنم. بر خلاف عادت مألوف نمي شود و نمي توانم خودم را بيان كنم. و اتفاقاّ همين ناتواني در بيان گري، دليلي است براي يك وبلاگ. از قضا چون تمايلي به وبلاگ نويسي و وبلاگي نويسي ندارم، به اين نتيجه رسيدم كه بايد وبلاگ درست كرد. به همان شيوه اي كه مي گويند موپاسان غالباّ ناهارش را در رستوران ايفل مي خورد و مدام از كيفيت بد غذاي آن رستوران گله مي كرد. وقتي ازاو پرسيدند چرا جاي ديگري غذا نمي خوري؟ جواب دادمن از ايفل متنفرم،وتنها جايي در پاريس كه مي شود ايفل را نديد و راحت در آن جا غذا خورد، همين جاست

۳ نظر:

  1. به رسم یاد یار ، تبریک به وبلاگ و وبلاگ نویس. و من هم ارزو میکنم این صفحات ، صفحات غر زدن باشد ، صفحات گند زدن به دنیایی که در ان میزیم.

    پاسخحذف
  2. من در همین پست انقدر لذت بردم که میخواهم رمانی بنویسم! نمیدانم تا بعد از اینکه رمانمو بنویسم این وبلاگ وجود دارد یا نه!

    پاسخحذف