۱۳۸۸ مهر ۱۹, یکشنبه

سبز، کاغذ، قیچی

"ببخشید...یه لحظه میشه؟"
موهای بلوند و روسری سبز رنگش در آن تاریک روشنا پیدا بوداما چهره اش را نمی دیدم. تک و توک صدای الله اکبر از بام خانه هاو رفت و آمد موتور سوارهای اونیفورم پوش ،این قدر بود که حواسم به آدم های عادی اطراف نباشد. می گفت قلبش گرفته. اشاره اش به راننده ی پژوی 206 سه چهار متر جلوتر بود. داشتم از سرازیری کوچه پسکوچه های تجریش می آمدم سمت میدان که صدام کرد و گفت قلبش گرفته. " قلبش گرفته!" رفتم طرف راننده. "اعصابم به هم ریخته! " پسر هم مثل دختر سبز پوشیده بود. تی شرت سبز."خیلی عصبی است. قرص های آرام بخش هم می خورد!" عصبی شدم از دست دختر که به دروغ می کفت قلبش اما در واقع ماجرایشان چیز دیگری بود. لابد پیش خودش خیال کرده برای هر چیزی به جز درد قلب کمک بخواهد کسی محلش نمی گذارد. بر اساس کلیشه ی سریال های تلویزیونی آدم ها تنها زمانی شایسته توجه و احترامند که فشار عصبی بزند به قلبشان. خوب دختر هم سنگش را انداخته و از قضا جواب هم داده. نگاهش کردم" دعوای زن و شوهری؟" "نه! هفت ماهه با همیم...به من خیانت کرده. هر وقت می پرسم چرا. خودزنی می کند. حالا هم سرش را کوبیده به فرمان"مکث کرد" شما می گویید چه کار کنم. می ترسم بزندم." تو این هیر وویری همینم مانده که مشاور خانواده هم بشوم. مگر چیزی جذاب تر ازخیانت هم در این مملکت گیر می آید. "حتی اگر با زن دیگری خوابیده باشد مستحق این نیست که عشقش را از دست بدهد. اما اگر عوضی است ولش کن برو پی کار و زندگیت!" خودم هم نمی فهمیدم چی دارم تحویل می دهم. دختر سکوت کرده بود. نه حرف می زد نه تمامش می کرد . رفتم سمت پسر. او هم چیزی نمی گفت.بعد به حرف آمدواز این که وقتم را گرفته اند،ازاین که مزاحمم شده اند، عذر خواهی کرد.دست دادیم. دختردستش به دستگیره ی ماشین بود که راه افتادم. صدای استارت را که شنیدم، قدم هام را تندتر کردم. نفهمیدم دنده عقب گرفته اند. "ببخشید، شما به کی رأی دادین؟" جواب می دهم و خدا خدا می کنم نپرسند این اوضاع به کجا ختم می شود. نمی پرسند. پرینت یا کپی اعلامیه را می دهند دستم.عینکم را بر می دارم. قبل خواندن، در وقفه ای کوتاه،خط ها، سطح ها، و کنتراست ها به هم می آمیزند.

۱ نظر:

  1. خوب >؟ چرا سبز؟ چرا خیانت ؟ چرا صدای الله اکبر روی تصویر خیانت؟ حالا شروع داستان هستیم.خود داستان شده ایم . نمیدانم شاید این اتفاق واقعی باشد یا نه مهم نیست . مهم این است که همه شخصیت های داستان شده ایم همه چیز ما تبدیل به یک واقعه شده. روز واقعه . روزی که همه با هم تسویه حساب میکنیم حتا با خودمان . این حس و حال من

    پاسخحذف