۱۳۸۸ مهر ۲۸, سه‌شنبه

نمی توانم خوب بنویسم. حتی گاهی فکر می کنم که نفس نوشتن برایم غیر ممکن شده. شکلی از نوشتن هست که می خواهد معنایی را انتقال بدهد. همیشه در پی رساندن مفهومی است. معناها و منظورها، حاضر-آماده و بسته بندی شده حضور دارند و فقط باید زحمت ارسال آن را به خود داد. کلیشه ی " می خواهم خودم را بیان کنم" را همه می شناسیم. اما کسی نمی پرسد این "من" این"خود" از کجا سروکله اش پیداشده. حرکت نوشتن خطی نیست که از مبدأ برسیم به مقصد. شاید برای همین ، سعی ما به جای ارتباط و تماس تبدیل شده به اعلام حضور ناپایدار و پادرهوایی که به خصوص این روزها بی اعتبارتر از هر زمان خودش را بروز می دهد
بیشتر از "بیان" به "بین" فکر می کنم.چه چیزهایی در رابطه ساخته می شود و نه این که چه چیزهایی علنی می شود. انتقال انتقال پذیری ها از همه چیز مهم تر است. "بین" نگران کننده است. "بین" ما چه می گذرد؟ این جاست که خصوصی و عمومی به هم می ریزد و بی خوابی و اضطراب دامن گیر می شود." بین" درد می کشد شاهد بودن، توصیه کردن، به قبل و بعد فکر کردن، دردی را دوا نمی کند. نگران "بین" ام. و نگرانی "بین" ماست. لابلای بافت ها و نسوج تنمان
گذشته، تجربه، خاطرات و در یک کلام هویت را حمل می کنیم و به توضیح و تفسیر آن سر گرم می شویم. اما جدای از اعلام و به عرض سایرین رساندن، پیشاپیش می دانیم که لکه و بریدگی و همه ی آن چه در مدار قرار نمی گیرد، "قرار" نمی گیرد و از این روال رفت و برگشتی مستثنی است. از این بده بستان بسته های اطلاعات که یاد گرفته ایم به جای ارتباط به جای لمس و به جای فهم حضور به هم غالب کنیم ، اعلام برائت می کنم. بی قرارم
از"بین" رفتن و در "بین ماندن" به هیچ وجه بدیهی نیست.از بد نوشتن خجالت نمی کشم. تازگی ها به این نتیجه رسیده ام که باید بدنوشتن را تمرین کرد.به نظر می رسد که اکثریت خوب یاد گرفته اند که قول و نقل قول را یکی بپندارند. کافی است لب ازلب باز کنند و آن وقت می بینید که حرف هایشان عین هم است. خصوصیاتشان ، عمومیات است. رمزها و نشانه ها را معاوضه می کنند. برای آن ها معنی ضمانت تحمل این جهنم است. بی معنایی کار سختی است. سختش کرده اند. بیرون کشیدن صدا از کلمه ها، کلمه ها را به استانه بلوغ بردن، صدایشان را خروسی کردن دهشت بار است و کابوس وار. زیر پوست همه ی عبارات و تعبیراتی که استعمال می کنیم نوعی حیوانیت سرکوب شده مخفی است که سعی می کنم هشیارش کنم. اصوات نامعلومی که در شب جنگل طنین می اندازد و بیشتر حاکی از ترس و دهشت و میل های ناکام و دوری است
نوشتن، خطاب به کسی است. کسی، منحصر به فرد. همین یک بار. همین یکی.حرف زدن با او غیر ممکن است. چون مکالمه یا به او زخم می زند یا زخمش را ندید می گیرد. تنها می توان خلاء را نشان داد. نشان ندادن را نشان داد. فاصله ای که بین ماست. بین ما می گذرد و نمی گذردنمی گذارد.نیتم بازگشت به بیسوادی است. نوشتنی به عزم نمایش ناتوانی از نوشتن. به جز این هیچ چاره ای ندارم

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر