۱۳۸۸ آبان ۶, چهارشنبه

خیانت، جوجه اردک زشت، و لباس تازه ی حاکم

از جهان چند نفری، یا همان جهان هیچ نفری عقب نشینی کردن و به جهان دو نفری دلخوش شدن.دل باختن. ربطی به قصه ای اساطیری یا به افسانه های آفرینش ندارد این ماجرا. دونفری نمی توان گفت و گو کرد. چون مشترکات هیچ اهمیتی نمی یابند. سکوت و سوء تفاهم، همه ی امکانات آن دو نفری است که از چند نفری ها جدا شده اند.نمی توانند دیگر با هم حرف بزنند. نمی توانند یکدیگر را لمس کنند. نمی دانند رفتار به جا و مناسب چیست. این دو فقط ترجمه می کنند یکدیگر را. زبان خودشان را در فضایی بیرون از اصل انتقال و دست به دست شدن احیا می کنند. سوء تفاهم و نابهنگامی تنها داشته های آن هاست. زبان این دو نه از معنایی برخوردار است، ونه می تواند به القای هیچ نوع رابطه ای بپردازد. آن ها همان دو نفری هستند که ادبیات را شروع می کنند.و اگر این اتفاق بیفتد، آن وقت است که ادبیات، اسم سیاست می شود. از این پس و پیش شدن ها چیزی عاید چند نفره ای ها نمی شود. آن ها گرد و غبار نبرد را می بینند فقط. آن ها مجبورند همیشه به تصویرماجرا بسنده کنند.
...در این لحظه ی شدیداً سیاسی که در آن به سر می بریم، همه ی امور دونفری به بحران در آمده اند.پیوند میان عشاق، سست تر از همیشه به نظر می رسد.در رابطه های زناشویی صدای تیک تاک تایمر بمبی ساعتی را حس می کنیم که انگار برای آن هیچ تقدیری به جز انفجار وجود ندارد." دو" به حاصل ناچیزِ یک و یک تقلیل یافته.در هر اجتماع دو نفره، این هراس کاملاً سیاسی راه یافته، که به جای سینرژی و افزایش نیرو، در با هم بودن قطعاً با محدود شدن آزادی ها روبرو خواهیم شد.به همین دلیل است که در خیابان، مترو، ایستگاه ها، رستوران ها و مراکز خرید و سایر محیط های عمومی به کرات زنان و مردانی را می بینیم که در حال مکالمه اند و در تصور اولیه خیال می کنیم که آن ها خیلی به هم نزدیک و صمیمی اند. اما به محض مواجهه با خلوتشان زود درمی یابیم که عملاً چیزی برای با هم زیستن بینشان نمانده. مهم تر از همه این که "دونفری ها" را اشباح" نفر سوم" ها می آزارد.
در مناظره های انتخاباتی، این محرومیت از ساحت دو نفری را به هیأت معضلی همه گیر حس کردیم. آنچه را خیال می کردیم مسأله ی شخصی و خصوصی مان است به جلوه ی حفره ای تهی تجربه شد. واقعیت آن است که ما از سپهر آن خلاء آفریننده ای که لابلای تقابل ها جا خوش می کند، اخراج شده ایم.موسوی وقتی از رقیب انتخاباتی اش سؤال کرد "چرا درباره ی خود من حرفی نمی زنید؟"،درست به هدف زده بود. ما دیگر نمی توانیم به قاعده ای اخلاقی چنگ بزنیم که توهم آرامش میراث مانده از گذشته را حقنه می کند.
زهرا رهنورد در توضیح آن که چرا موسوی در جریان منظره های انتخاباتی آن همه تپق می زد و "چیز...چیز" می کرد، به ترک زبانی او، و این که زبان مادری اش فارسی نیست اشاره می کند. رهنورد می گوید:"آقای موسوی هر مطلبی را اول به زبان ترکی در ذهنشان می گویند و بعد به فارسی ترجمه اش می کنند." اما در تاروپود آنچه تجربه کردیم، سهل و ممتنع بودن حرف های رهنورد را از زاویه ای دیگر نیز می توان بررسی کرد.
در برداشتی رادیکال همیشه میان بیان-(enunciated)- و بیانگر-(enunciator)- شکافی عمیق وجود دارد که اتفاقاً تلاش برای انطباق و یکی دانستن این دو از ملزومات "دیگری بزرگ" برای حفظ اقتدار نمادین خویش است.
بیان ها، بدن بیانگران را با تهدید و تنبیه به سوژه ی خود تبدیل می کنند و از علنی شدن این شکاف که در وقفه ها و تکرارها و لکنت ها و اشتبا هات لپی عیان می شود، شدیداً می هراسند. موسوی تنها کاندیدای ریاست جمهوری و یک فرد نیست. در تاروپود تجربه ی زیسته ی ما، او به شکاف میان همه ی دونفرها تبدیل شده است. تپق زدن های او، محل درگیری را به خانه ها، و حتی در وجود هر فرد انتقال داد. نمی توانست خودش را تمام و کمال بیان کند اما وجه بیان نشده ی منِ بیانگر ما را افشا کرد.این خلاء با چیزی به جز حقیقت حاصل از رخداد پر نمی شود. مهندسان روح، متخصص ها و مشاوران، هر قدر بکوشند با شبه معرفت های اتمیستی این حفره را پر کنند، نتیجه از این که هست بدتر خواهد شد.
صنعت فرهنگ به کمک سریال های آبکی و برنامه های کارشناسی اش طی این مدت تا توانست ضعف اخلاقی و خرابی ارواح بشری را به همگان یادآوری کرد. "خیانت"، بی بروبرگرد یکی از کلیدواژه های دوران ماست. صورت بندی مسأله به این صورت است که اساساً همه ی امور بشری در معرض خیانت است و باید جلوی همه ی خائنین را گرفت.و گویی به تنها چیزی که نمی توان خیانت کرد، همین مفهوم به ظاهر ازلی ابدی و برساخته ی" خیانت" است.و البته در این تصویر اخیر، خیانت بیشتر از هر زمان به ضعف فردی و فتور روحی افراد بازمی گردد. در حالی که اگر به تراژدی های یونان بازگردیم می بینیم که خیانت بیش از هر چیز مفهومی سیاسی است. آگاممنونِ از پشت خنجر خورده، قربانی بی وفایی همسرش نیست، او در گیر ودار مفهوم بیرون و درون که همواره مولود سیاست بوده است، مجبور به ترجیح شده و همین او را به جلوه ی یکی از قربانیان تراژدی درآورده.از طرفی آگاممنون به ما می آموزد که خیانت از تبعات جنگ واز نتایج درازدستی و کوته آستینی است. حتی بریتانیایی های دوران الیزابت نیز خیانت دزدمونا را سیاسی می دیدند و به این راحتی به قاعده ی نظم موجود تن نمی دادند.
دلوز به خوبی در مقاله ی " پنج تز در باب رونکاوی" نشان داده که چگونه نظم غالب به مهندسی حیات سوژه ها می پردازد و چه می شود که پلیس و روانکاو جای خود را عوض می کنند. روانکاوانه شدن همه ی مسائل بشری در وضعیت موجود حاکی از ترسی سیاسی است که فاتحان را وامی داردتا تقصیر را به گردن تک تکِ آدم ها بیندازند. دیگر حوزه ی خیانت مربوط به بعضی آدم ها و شرایط آن ها نیست. خیانت در همه ی حفره های زندگی اجتماعی ما حضور دارد و صدای غالب، که در پی آن است تا از جان مرغ گرفته تا شیر آدمیزاد را کارشناسی کند،همه ی این ها را به چیزی به جز بیماری همه گیر اجتماعی تعبیر نمی کند.با مروری سطحی به اطراف و اکناف زندگی روزمره در می یابیم که همه ی روابط دو سویه به بهانه ی برقراری امنیت به عامل سومی آلوده شده اند که خود به خود همه چیز را به نمایش و نه محیط خلاقانه و فعال تقلیل می دهد.
در این حالت حافظه ضد تخیل عمل می کند.حافظه همه چیز را گزارش می دهد به جز تغییرات خودش را. غالباً حافظه را همان آگاهی فرض می کنیم. در صورتی که آگاهی تولید می شود و نه بازنمایی. اتفاقاً رخداد، زمانی اتفاق می افتد که ما از حافظه مان دور شویم و از تصویر دستکاری شده ی گذشته عبور کنیم.دلوز می گوید اسپارتاکوس را هیچ چیز به جز آگاهی اش شکست نداد. او می دانست که برده است،تصویر خودش را مبنای کنش قرار داده بود و تعریف حاکمان را از خودش قبول کرده بود. اوحتی با به دست گرفتن زمام امور نتوانست به کسوت حاکمان درآید. چون آگاهی اش، به او این اجازه را نمی داد.او به جای دونفر،یک نفر باقی مانده بود .
مدام در حافظه مان به تعیین موقعیت می پردازیم. "ما چه کاره ی مملکتیم؟" سؤال همه گیری است. حضور دوباره ی موسوی در عرصه ی سیاست بیش از آن که نوعی نوستالژی را به باقی مشکلات و بسته بندی های جاخوش کرده در حافظه اضافه کند، محفوظات ذهنی ما را به پرسش دچار کرد. او به طور مکرر همه ی تصورات ما را از دهه ی شصت ، انقلاب، و سایر کلیشه های به ظاهر حل و فصل شده ی ذهنی مان مخدوش کرد. به عبارت ساده تر، کار مهم موسوی در انتخابات اخیر جدا کردن ما از شبه آگاهی های کارشناسی شده و تصاویر دستمالی شده ی ایدئولوژی غالب بود.
مهم این است که در وضعیت اضطراری چگونه رخداد را خلق کنیم و به تبعات آن وفادار باشیم. رخداد ذاتاً فراّر است. که اگر این طور نباشد با سایر امور روزمره تفاوتی ندارد. تصویر ما معادل خود ما نیست. دست بر قضا تحول ناشی از رخداد زمانی رخ می نماید که افراد یک مجموعه، از تصویر خود رویگردان شوند و قیافه ی تازه ای برای خودشان دست و پا کنند.در غیر این صورت، خیانت به صورت بالقوه سایه اش را برسر همه خواهد گسترد. هر قدر فاتحان و برندگان بیشتر از مهرورزی و عشق عمومی به تمامی مردمان جهان داد سخن سر دهند، همان قدر ساحت روابط دو نفره،به قانون و قاعده و خط و نشان کشیدن های شرم آور آلوده خواهد شد.سریال "نرگس" نمونه ی خوبی برای مواجهه ی دوباره با مفهوم مملو از معنی و عاری از حقیقتِ خیانت است. هر قدر حوزه ی عمومی را به جنبه های خصوصی افراد تقلیل بدهیم، در پایان خصوصی ترین وجه زندگی آدم ها به عرصه ی عمومی نشت می کند. آخرین قسمت سریال نرگس را صدا و سیما نساخت. "آخرین قسمت" ، همان سی دی ها و دی وی دی هایی بود که یکی از مسئولان نیروی انتظامی گردش پولی ناشی از خرید و فروش آن ها را در حدود سه میلیارد تومان تخمین زد. حال آن که سیر روایت سریال به گونه ای بود که سخت ترین تنش تجربه ی زیسته را به ساحتی خصوصی تقلیل می داد.
برای رهایی از خیانت، رعایت حال دیگری کافی نیست. تکانه ای لازم است تا ما را از تصاویر پیش ساخته نجات بدهد. بر خلاف حکمت عامیانه، خیانت امر پنهانی نیست که در انظار عموم رسوا مشود؛ که بالعکس، خیانت امری آشکار است که در روایت پردازی فرادستان مدام مخفی نگه داشته می شود.

اگر به هانس کریستین اندرسن علاقه مندید، بد به دلتان راه ندهید. مطمئن باشید جوجه اردک زشت به قوی زیبای برکه بدل نمی شود. در عوض به این فکر کنید که لباس نامرئی حاکم داستان را به زودی یکی از میان جمع، شاید یک نوجوان نشسته بر سردرخت،از لابلای برگ های سبز افشا خواهد کرد. این لباس نامرئی و تازه دوخته شده ،بهترین استعاره برای خیانت است.خیانتی که از فرط آشکارگی،نامرئی شده است.

۱ نظر: