۱۳۸۸ مهر ۲۵, شنبه

...

طاقت بیار! خسته نشو!گذشته را به یاد نیاور، بخواهش! بسازش! بگرد! کلید واژه ها را من به تو می دهم.قبول؟ نگران نباش! به حافظه کلک می زنیم. کلید واژه های تو؟ سکته، شهریور بیست،کچلی تراخم و قحطی، پروستات، شاش بند،انقلاب، موزه ی چهار فصل،کودتا.کودتا، دوتا لطفاً!اراک سر جایش، اما لحظه هزار زلزله است. درست که دیوارهای کوچه را ، بند کشی آجرها را، وارسی کنی، خوب که آسفالت زمخت کف کوچه را دید بزنی،حتی اگر به نوستالژی شیر قرمز آتش نشانی جلوی قنادی نیشکر و میدان دارایی میدان ندهی و سر بچرخانی و حرکت کنی به سمت خیابان مخابرات که اسمش فقط در تابلوی شهرداری "جانبازان" حک شده، و بعد ببینی که "خیاطی و آموزشگاه مراقبت زیبایی رز" سر جایش است و بیست قدم جلوتر در بسته ی کتاب فروشی را تماشا کنی و از پشت میله ها،ویترین تاریکش را و هیاکل مجلدی را که همزمان گریز پا و پرجا رژه می روند، یک به یک احضار کنی و همان بوی همیشگی کتاب نو و تازه چاپ خورده را به رغم در بسته و شیشه ی ضخیم و دو چشم آب مرواریدی به یاد آوری، که چشم باز می کنی حالا و رد می زنی بی رنگی قطره ی سرم را توی یک دستت و نمی بینی زردی قطرهای شاش را توی سوند ی که کنارت پایین تختت آویزان کرده اند،که تغییر رنگ یعنی علامت حیات، فقط تو که نیستی، ما هم مثل تو و تازه دیر تر از همه، سیاه را سبز کردیم و سبز را سرخ کردند و کنار تو رسیده ایم به بیرنگی سرم و زردی کیسه ی سوند، بالأخره قدم از زمین موزاییک پوش شده بلند می کنی و کلیدهایی را که به در هیچکدام از خانه های این شهر نمی خورد و هیچ قفلی را باز نمی کند، با انگشت های خمیده به صدا در می آوری که که انگار کلید ، زنگ و آژیری شده باشد برای فاجعه ای قریب الوقوع یا شاید هشداری دیر هنگام.
راه بیفتی از کنار آرایشگاه یاس، بی که سر بگردانی رد شوی و از فستیوال بی مزه ی آینه و صدای خچ خچ قیچی ها و مور مور شدن سر تازه اصلاح شده ای که شستشو می شود بی اعتنا بگذری تا برسی به اداره ی پست، به قول تو به قول حافظه ی تا یک هفته پیش ات"پستخانه"،تا برسی به چاپخانه، تا برسی به پاساژی که داروخانه ی ته آن، خزانه ی آرام بخش ها و مسکن های روزگار ملال و زوال سه نسل بعد تو شده، جلوتر داروخانه ی خلیل ملکی بود وقتی آمده بود تبعید، تر و تمیز می پوشید، "مؤدب بود خیلی".
بیست مهر زنبورهای به کندوی مغزت یورش بردند. فقط اتفاق بود که روز تولد حافظ. پس ندیدی که حافظت هم مهندسی شد و رفت پی کارش. بعد از این باید بد بنویسم. بد ترجمه کنم. دیگر نباید هیچ معنایی انتقال پیدا کند. چه خوب که نشد ببینی جناب " به- جز- از- خدمت –رندان- نکنم- کار- دگر" داد سخن سر داد و گذشته را دوباره آوار کرد روی سرمان. حافظ را عامل انتقال فرهنگ می نامید. دلال قدرت. می گفت معانی حافظ است که مهم است. می خواهی پهلو به پهلو شوی، نمی توانی، خرخر می کنی.اما صداهای تو دیگر معنی نمی دهند، لابد به رباعی از یاد رفته ای فکر می کنی که هفته ی پیش حفظ کرده بودی. یا شاید به نقل قول گمشده ی مصدق ات در دادگاه نظامی"، جلوی آزموده. زبان تو دیگر معنی نمی دهد. " به- جز- از- خدمت –رندان- نکنم- کار- دگر" است که انبان معنی شده . چه خوب که حافظ خواندنش را نشنیدی. حافظ و آن هزار هزار بیت که از حفظ داشتی تکاندی و همه چیز زمان را گرفتی توی دست و از روی دوش برداشتی.و از بر نداشتی یک مصرع حتی.
رسیده ایم پاساژ اتحاد، سه طبقه لوازم الحریر فروشی، کتاب های درسی سال بعد،جلد کتاب، کاغذ کادو، باغ های معلق کاغذینی که از وعده ی زبان پریشی مرحمتی خدایگان بی نصیب نماند، همان جا که کودک کود شد و شد مسأله و صورت مسأله، پس دوباره بپیچ، مثل سنگی که در حدیث به گردن اشقیا در جحیم می بندند و کشان کشان به اینسو آنسو حرکتشان می دهندرام و آرام دور می شوی و بی صدا می گریزی که مبادا افعی حافظه ات زهرش را بریزد و گرفتار "میراث" بشوی." میراث" دشمن شماره ی یک تو بود.دیوار طبله زده را دوباره ببین، تنها کافی نت ها به محیط اضافه شده اند،وستاره مطابق در نیامده،و این جا انتهای خجسته حالی ست.
پرستار گفت "رگ های صافت را گذاشته ای همان جا و این پیچ پیچک ها را آورده ای برای ما!"،دالان ها ی هزار خم آن کوچه ها از خظ راست عاجز بودند، این شد که به قول تو در هر مسیری انحنایی مرتکب شدند. و به قول من انحنا مادینگی است، می بینی که هنوز اسپرم ها شناورند و زهدان ها پلاسیده و پوسیده ، عقب گرد کن، سرت به دوار افتاد اعتنا نکن، هنوز روح نیستی که تنت از درز و جدارهایی که خودت ساخته ای بگذرد. این جا پایتخت میگرن جهان است، تلخ و ترش ته گلو، کوبش ممتد نبضی مخفی، رنگ های یاغی شبکیه ی چشم، و بوی فضله ی مرغ،فضله ی سبز وزردی که ذره ذره سفید می شود.
نترس از این که نمی توانی حرف بزنی،نترس از این که به یاد نمی آوری، گوش بده به پل سلان

اگر بیاید
به دنیا بیاید اگر آدمی امروز
با ریش تابان مشایخ: باید
اگر از این زمانه حرف می زند،
باید لکنت زبان داشته باشد فقط لکنت
هه هه م یشه
لکنت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر